یکی از روزها عباس در حالی که خیلی خوشحال بود به نزدم آمد، دریافتم چیزی میخواهد، گفت: خواسته ای دارم، گفتم: مادر جان بفرما! حدس میزدم حرفی دارد، گفت: همه جا سر زده ام ولی جایی که مناسب پایگاه مقاومت باشد، نیافتم. از شما میخواهم یکی از اتاقهای منزلمان را به پایگاه اهدا کنی؟ گفتم: مادر جان چه کاری بهتر از این، با خوشحالی مرا در آغوش گرفت و دست مرا بوسید و با شور و اشتیاق فراوان و با کمک خودم و بعضی از بسیجیان اتاق را آماده نمود. پرچم کشور عزیزمان و عکسهایی هم از امام بر در و دیوار اتاق پایگاه نصب کرد و فعالیتهای خود را شروع کرد همه چیز او بسیج و فکر وذکرش فعالیت در این راستا بود. با گونی هایی که از خاک پر کرده بود، سنگرهایی را جلو پایگاه درست کرده و جلوه خاصی به پایگاه مقاومت داده بود. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir