عباس برادر ناتنی من بود، تفاوت سنی زیادی با او داشتم. به مجالس و محافل همراه هم بودیم.
در زمانی که او نوجوان بود انقلاب اسلامی با شور و حرارت در حال شکل گیری بود. در یک مجلس محلی که او را نیز با خود برده بودم یکی از دوستان گفت:
خدا نکند که جنگی پیش بیاید معلوم نیست کسی حاضر به دفاع میشود یا نه؟
شهید با آن که سن و سالی نداشت با شجاعت گفت: من حاضرم بروم و بجنگم.
🔻راوی: برادر شهید
#شهید_عباس_صفری
#محمد_عامری #تنگستان
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
📌شهدای شهرستان تنگستان
۱. #شهید_محمد_احمدی_جوان
۲. #شهید_مهدی_دهدار
۳. #شهید_نعمت_الله_تهمتن
۴. #شهید_غلامعلی_دشتی
۵. #شهید_عالی_زنده_بودی
۶. #شهید_محمد_احمدی
۷. #شهید_غلامحسین_شورکی
۸. #شهید_محمد_جمالی
۹. #شهید_علی_آرمین
۱۰. #شهید_اسماعیل_شاهدی
۱۱. #شهید_حسن_عالی_نژاد
۱۲. #شهید_عباس_صفری
۱۳. #شهید_حیدر_افساء
۱۴. #شهید_علی_عمرانی
۱۵. #شهید_ماشاءالله_اهرمیان_پور
۱۶. #شهید_الله_یار_اسماعیلی
۱۷. #شهید_محمد_جمادی
۱۸. #شهید_غلامرضا_باستانی
۱۹. #شهید_غلامحسین_حیدری
۲۰. #شهید_علی_دشت_بوری
۲۱. #شهید_مهدی_پولادی
۲۲. #شهید_ابراهیم_موسایی
۲۳. #شهید_محمدرضا_احمد_پری
۲۴. #شهید_غلامرضا_مرادی
۲۵. #شهید_علی_قاسم_پور
۲۶. #شهید_مصطفی_صادقی
۲۷. #شهید_عبدالرسول_ماحوزی
۲۸. #شهید_مصطفی_صادقی
۲۹. #شهید_خورشید_خلیلی
۳۰. #شهید_عبدالحمید_غلامی
۳۱. #شهید_غلامرضا_احمدی
۳۲. #شهید_عبدالحسین_دشتی_اهرمی
۳۳. #شهید_غلامرضا_سلیمی
۳۴. #شهید_رستم_فرشچی
۳۵. #شهید_رضا_حبشی
۳۶. #شهید_حسین_صبوری
۳۷. #شهید_غلامرضا_قاسمی
۳۸. #شهید_خضر_شورکی
۳۹. #شهید_غلامحسین_محمدی
۴۰. #شهید_احمد_قائدی
۴۱. #شهید_پرویز_پورحمزه
۴۲. #شهید_رئیسعلی_دلواری
ادامه دارد...
اوایل انقلاب در مناطق ما عکس امام به ندرت پیدا می شد، روزی از روزها خودرویی به محل آمد که عکسی از امام (ره) در جلوی خودرویش گذاشته بود.
عباس از راننده خواست عکس را به او ببخشد، ولی راننده نپذیرفت، بالاخره با اصرار زیاد عکس را از راننده گرفت و به شهر برد و تعداد زیادی از آن کپی کرد و در اختیار دوستداران و اهالی محل قرار داد.
🔻راوی: خواهر شهید
#شهید_عباس_صفری
#محمد_عامری #تنگستان
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
بعد از فوت پدرم چون وضعیت معیشتی خوبی نداشتیم برای این که کمک خرج زندگیمان باشد، چوپانی می کرد.
مادرم میگفت: فرزندم پدرت ناخدا بوده و حالا تو میخواهی چوپانی کنی؟
عباس با بزرگواری تمام به مادرم میگفت: مادر جان اولاً کار کردن برای مرد عیب و عار نیست چوپانی هم یک نوع کار کردن است، در ثانی باید به طریقی زندگی را گذراند به دست آوردن رزق و روزی از راه حلال و مشروع باید باشد نه چیز دیگر.
🔻راوی: خواهر شهید
#شهید_عباس_صفری
#محمد_عامری #تنگستان
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
در سال ۱۳۵۲ با عباس به یکی از روستاهای همجوار میرفتیم.
به خاطر دور بودن راه هر روز مجبور بودم مسافتی را با موتور طی کنم از آنجایی که عباس علاقه زیادی به روستا و منظره های زیبای طبیعت داشت، یک روز هنگام رفتن به روستا با اصرار از من خواست تا او را نیز با خود ببرم؛ من هم پذیرفتم، سوار بر موتور شدیم و به راه افتادیم.
در حالی که نسیم سردی می وزید به چند کیلومتری روستای مورد نظر رسیدیم، پیرمردی با پای پیاده به سمت روستا در حال حرکت بود.
عباس از من خواست تا بایستیم لحظه ای با خود فکر کردم که شاید حادثه ای رخ داده؛ از این رو خیلی فوری توقف کردم، عباس پیاده شد و
گفت: این پیرمرد خسته شده شما او را سوار کنید من خودم پیاده می آیم.
چون جاده سربالایی بود و موتور هم بیش از دو نفر ظرفیت نداشت امکان سوار شدن عباس نبود، اتومبیل هم در آن جاده رفت و آمد نمی کرد و من مانده بودم که عباس را چگونه تنها در جاده رها کنم به عباس گفتم:
آهسته به دنبال ما بیا، من پیرمرد را به مقصد میرسانم و برمی گردم. پیرمرد را سوار بر موتور کردم و در حالی که نگران عباس بودم، به سرعت برگشتم تا او را بیاورم؛ ولی او برای این که به من زحمت بازگشت ندهد، آنقدر دویده بود که به نزدیکی های روستا رسیده بود.
🔻دوست شهید
#شهید_عباس_صفری
#محمد_عامری #تنگستان
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
بنده و عباس در کلاس چهارم ابتدایی درس میخواندیم و با هم همشاگردی بودیم.
یک روز هنگام رفتن به منزل یکی از نوجوانان آنجا بی جهت به ما ناسزا گفت و این باعث شد که با او گلاویز شویم.
ما با عباس ۳ نفر بودیم و در برابرمان یک نفر.
عباس پیش آمد و برخلاف انتظار ما که توقع داشتیم به یاریمان بیاید سعی کرد تا ما را از یکدیگر جدا کند و به درگیری پایان دهد.
وقتی تلاش خود را بی نتیجه دید، ناگهان قیافه ای بسیار جدی گرفت و در جانبداری از طرف مقابل با ما درگیر شد.
من و دوستم که از حرکت عباس به خشم آمده بودیم به درگیری خاتمه دادیم و به نشانه اعتراض از او قهرکردیم، پس بی آنکه به او اعتنا کنیم راهمان را در پیش گرفتیم اما او در طول راه به دنبال ما میدوید و فریاد میزد: مرا ببخشید؛ آخر شما دو نفر بودید و این انصاف نبود که یک نفر را کتک بزنید.
🔻داوی: دوست شهید
#شهید_عباس_صفری
#محمد_عامری #تنگستان
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
یکی از روزها عباس در حالی که خیلی خوشحال بود به نزدم آمد، دریافتم چیزی میخواهد، گفت: خواسته ای دارم،
گفتم: مادر جان بفرما! حدس میزدم حرفی دارد، گفت: همه جا سر زده ام ولی جایی که مناسب پایگاه مقاومت باشد، نیافتم.
از شما میخواهم یکی از اتاقهای منزلمان را به پایگاه اهدا کنی؟ گفتم: مادر جان چه کاری بهتر از این، با خوشحالی مرا در آغوش گرفت و دست مرا بوسید و با شور و اشتیاق فراوان و با کمک خودم و بعضی از بسیجیان اتاق را آماده نمود.
پرچم کشور عزیزمان و عکسهایی هم از امام بر در و دیوار اتاق پایگاه نصب کرد و فعالیتهای خود را شروع کرد همه چیز او بسیج و فکر وذکرش فعالیت در این راستا بود.
با گونی هایی که از خاک پر کرده بود، سنگرهایی را جلو پایگاه درست کرده و جلوه خاصی به پایگاه مقاومت داده بود.
🔻راوی: مادر شهید
#شهید_عباس_صفری
#محمد_عامری #تنگستان
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir