✅💠
"داغدار"
مادرش را تازه از دست داده بود حسابِ بانکِ عاطفیَش صفر شده بود.
دوستش زهرا خانم پیشنهاد داد، بروند مشهد و استخوانی سبک کنند تا داغش سبک شود.
دلش را به دریا زد و پیشنهادِ زهرا خانم را با همسرش آقا بهرام در میان گذاشت.
آقا بهرام اخمهایش را در هم کشید و گفت: «دیگه لازم نیس با این زهرا خانم رابطه داشته باشی، چه نسخههائی میپیچه، شما کی تا حالا بدون من و بچهها رفتی مشهد که حالا بار دومت باشه، این زهرا خانم شرایطش با شما خیلی فرق داره.»
از گفتهی خودش پشیمان شد.
زهرا خانم هم ثبتنام کرد و رفت مشهد و از داخل صحنها تماس تصویری گرفت تا تسلّی خاطر عاطفه خانم باشد، غافل از اینکه با این کار دل عاطفه خانم بیشتر میسوخت و با دلِ شکسته قندهائی را که آقا بهرام خریده بود را میشکست و آرام اشک میریخت.
آن روز آقا بهرام زودتر از همیشه به خانه بازگشت. دوستِ آقا بهرام برای ماشینش یک خریدار در شهر قم پیدا کرده بود.
عاطفه خانم موضوع را که فهمید، قند در دلش آب شد، قندها را رها کرد و رفت خودش و بچهها را مهیای سفر کرد و با هم دم در ایستادند منتظر آقا بهرام.
- آقا بهرام: «کجا بسلامتی؟»
- عاطفه خانم : « زیارت تنهایی نداریم، آقامون گفتن زیارت فقط خونوادگی»
- آقا بهرام: « من که برا زیارت نمیرم خانوم.»
آقا بهرام بالاخره با اکراه همسر و فرزندان را با خود برد و آنها را گذاشت دم پل آهنچی تا خودش برود دنبال فروش ماشین.»
عاطفه خانم سلامی داد و وارد حرم شد صدای روحانی را شنید که میگفت: «امام رضا فرمودند: هرکس خواهرم را زیارت کند مرا زیارت کرده.»
دلش آرام گرفت.
✍ به قلم : مرضیه رمضانقاسم
#داستانک
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh