💍 💍 💍 💍 💍 💍
💍
💍
"
ازدواجِ زور زورکی"
🔻قسمت دوم:
سيما خانم گفت«حالا آبجی شما دعا کنید آقا باقر قبول کنن برن نوک درختِ توت شاخه بچینن، جَوون و جوندار بودن شاخه پیشکش.»
طیبه خانم گفت: «اگه برا آقا باقر اسباب زحمتِ بگم پسرم منصور بیاد شاخه بچینه.»
سیما خانم گفت: اول بذارین برادریش ثابت بشه ببینیم چنین کاری شدنی هست یا نه...»
طیبه خانم خداحافظی کرد و همانطور که حدس زده بود دست از پا درازتر با شرمندگی برگشت منزل و در راه مثل آسمان غرنبه به خودش غُر میزد و یاد حرفهای سیما خانم که میافتاد کاردش میزدی خونش در نمیآمد و از لجاش لب و لوچهاش را کج و مووَج میکرد.
فردای آن روز طیبه خانم، تصویر سیما خانم را از آیفون تصویری دید و خوشحالیکنان در را باز کرد اما خبری از شاخهی درخت نبود.
سیما خانم گفت:«سلام آبجی، کلیپ رو که برام نفرستادین، بله آقا باقر گفتن میشه درختها رو به هم پیوند زد اما حالا فصلش نیست.»
طیبه خانم در حالی که دندانهایش را روی هم میفشرد لبخند زورکی زد و گفت: «ممنون حالا بفرمائید یه چای با هم بخوریم.»
سیما خانم گفت:«نه، باید بِرَم سبزی خوردن بخرم، گفتم سر رام بیام اینو بهتون بگم و برم.»
بالاخره با واسطهگری طیبه خانم در یک روز بهاری عقد درخت توت سفید و سیاه به دست آقا نیاز، همسر طیبه خانم بسته شد.
و حالا بشنویم از ماجرای درخت توت سیاه چتری قبل از ازدواج با درخت توت سفید: فصل توت که میشد با چه دست و دلبازی در بدو ورود از مهمانها، پذیرایی سرپایی میکرد و چشم اهل خانه نیز به جمالش روشن بود، هر چند موزائیکهای حیاط، دلِ خوشی از او نداشتند چون آنها را روسیاه خاص و عام کرده بود، اصلا شاید به نفرین همین موزائیکها گرفتار شد که طیبه خانم بدون مشورت و نظرخواهی از او چتر ولایتش را بر سر توت سفید نوجوان منزل همسایهی بغلی انداخت، چون بعد از این پیوند نامیمون که هیچ شاخهی محبتی بین توتها برقرار نشد، نمیدانم شاید توت سیاه، خودش برای ازدواجش نقشهها کشیده بود و توتِ چتری دیگری را زیر سر نهاده بود و طیبه خانم همهی آرزوهای او را نقش بر آب کرده بود چون از زمانی که توت سفید، عروس باغچهی حیاط طیبه خانم شد، توت چتری کاری به کار توت سفید نداشت و توت سفید را بر آن داشت که یا از سرِ لجبازی یا از خدا خواسته حسابی از او سوءگیری کند و مقابلش شاخ و برگ در هم بکشد و قد علم کند، یک روز هم پایش را در یک خاک کرد و گفت هر چه باشد ما از نسل توتهای سربلند هستیم تا کی سرم را مقابلت خم کنم، من نمیتوانم مثل توت چتریها، تو سری خور باشم، بگذار بروم پشتبام سرِکار،
القصه هر چه توت سیاهِ چتری، در مقابل گردنکشیهای توتِ چشم سفیدِ سر به هوا، آبروداری میکرد و صورتش را با توتهایش، سرخ نگه میداشت فایدهای نداشت که نداشت تازه او هر روز سرکشتر میشد و توت سیاه روز به روز نحیف و فرتوتتر. اصلا بین توت سیاه و توت سفید هیچ کفویتی نبود و ثمرهی این پیوند، توتهای صورتی رنگ ریزه میزه، بیطعم و بسیار انگشتشماری شد که مزهشان چنگی به دل نمیزد.
پایان
🖊نویسنده: مرضیهرمضانقاسمبنتالعلی
#داستان
#عدم_کفویت
#ازدواج_زور_زورکی2
🌍
╰┈➤Ⓜ️
@ramezan_ghasem110