همسر شهید نعمائي : ۲۷ بهمن بود که پیکر شهید رو آوردند معراج شهدا . آنجا درخواست کردم چند دقیقه با مهدی تنها باشم و برای این کار بیست دقیقه فرصت دادند... به ریحانه گفته بودیم رفیق بابا شهید شده ، وقتی پیکر آقا مهدی رو آوردند ، عکس آقا مهدی روش بود ریحانه که عکس باباش رو دید به من نگاه کرد و گفت : مامان اگه رفیق بابا شهید شده ، چرا عکس بابا روشه خیلی سوال میپرسید ، گریه میکرد ، همه میخواستند ریحانه رو از من بگیرند ولی میگفت نه ! میخوام بغل مامانم باشم☝️ مهرانه خب کوچیک تر بود ، بغل بقیه بود . من همیشه گفته بودم دوست دارم پای مهدی رو ببوسم☺️ . کنار تابوت مهدی که نشستیم ، وقتی پرچم رو باز کردند ، دیدم دقیقا کنار پای مهدی نشستیم . ریحانه که بغل من نشسته بود گفت عکس بابا روشه ❗️ گفتم آره مامان جون ، من رو ببخش که این رو بهت میگم ، الان بدونی بهتره مامان ، این خود باباست 😔 وقتی گفتم خود باباست . نگاهم کرد ، شروع کرد به گریه کردن😭 به ریحانه گفتم ، پاشو اول پای بابا رو ناز کن بعد هم ببوس . گفت : چرا پای بابا رو ببوسم ؟ گفتم آخه پای بابا خسته ست😔 بابا همش میرفت سوریه قدم بر میداشت تو راه ... ریحانه گفت نمیخوام. گفتم هر جور تو دوست داری ، ولی اگه پا میشدی بوس میکردی ، یک بوسم از طرف مامان میکردی ، منم آروم میشدم💔. گفت خب خودت ببوس . گفتم آخه اینجا همه هستند ، من خجالت میکشم 😔 ریحانه بخاطر این حرف من ، بلند شد پای باباشو ناز کرد . بعد از طرف دو تامون پای پدرشو بوس کرد و اومد کنارم نشست گفت خیالت راحت مامان بوس کردم ❤️💔 http://eitaa.com/raviannoorshohada