🥀🍃🥀🍃🥀🍃 عکس اول را گذاشت روی میز " این پسر اولم محسن است" عکس دوم را درآورد و گفت: "این پسر دومم محمد، دوسال از محسن کوچکتر بود" عکس سوم را در آورد رفت بگوید این پسرسوممه... دید شانه های امام میلرزد... فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: چهار تا پسرمو دادم که اشک شما رو نبینم😔 🕊 🌷 http://eitaa.com/raviannoorshohada