*🍀﷽🍀🍃
رمان
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا 🍃🌷
#پارت72
تو سال 94کلا زندگیم عوض شد
#زینب راهی
#کربلا شد ...
و من با اشک راهیش کردم
خودمو هزاربار لعنت کردم که چرا سفر دوم
کربلا را نرفتم ...
تو این مدت منم پیگیر
#خادم_الشهدا بودم
تو سایت
#کوله_بار عضو شدم....
شهریور ماه بود که باهام تماس گرفتن
که کلاس خادمی داریم ...
من همه ی آرزوم بود که خادم
#طلائیه
و
#شلمچه باشم ــ...
اما وقتی تو کلاس خادمی گفتن
#شرهانی
قیافم 😐😐😐😣😣 دیدنی شد
ای بابا شرهانی کجاست ....؟؟؟
من اصلا این منطقه را نمیشناختم
عجبا
خدایا شانس پخش میکردی من کجا بودم
رفتم خونه
مامان :
#حنانه چته دختر؟
کشتی هات غرق شده ؟
-
#خادمیم افتاده
#شرهانی
مامان:بسلامتی خب چته ...
-من دوست داشتم
#طلائیه یا
#شلمچه باشم
مامان :خدا خیر و صلاح آدما را بهتر میدونه
برو لااقل یه ذره درمورد منطقه
#شرهانی تحقیق کن ببین
کجاس و چی داره تا ی شناخت ازش داشته باشی
-باشه
#ادامه_دارد....
💕|
@dokhtarane_booyesib
🍃|
@booyesib_ir