7⃣ هفتمین خاطره... 「بسم‌حبیب」 سلام از وقتی که این چالش زیبا برگزار شده دارم فکر میکنم که آشنایی من با شهید محمد حسین چجوری بود؟اصلا چه زمانی بود؟چه اتفاقی افتاد؟ فقط میتونم اینجوری جواب بدم مثل بقیه نبوده که خوابی ببینم و یهویی مزار شهید رو پیدا کنم و... نه! اسم و کتاب و عکس شهید جلو چشمام بود اما حس ارادت و رفاقت رو نداشتم... ولی تا زمانیکه اسم شهید محمدخانی داخل خونه ما پررنگ تر شد اونم وقتیکه شنیدم بابام قراره نقش شهید محمد خانی رو بازی کنند (مستند علمدار،مرزهای عاشقی(عمارحلب) ) آشنایی و رفاقت و ارادت به شهید محمدخانی زمانی قشنگ تر شد و در ذهنم تثبیت،که این اتفاق بزرگ و قشنگ در زندگیمون رخ داد! که مطمئنا لطف شهید بوده و همچنان ادامه دارد... سر که زد چوبه محمل دل ما خورد ترک ریخت بر قلب و دل جمله عشاق نمک آنقدر داغ عظیم است که بر دل شده حک سر زینب(سلام الله علیها) به سلامت سر نوکر به درک...! 📌 حجتی از یزد روابط عمومی 🆔 @rayat_zahra213