بسم‌الله الرحمن الرحیم ▪️ ... «پدر و مادرم به فدایت» 🔸 ده سیزده سال بیشتر نداشتم. کل دهه را هم که روضه‌های برلن می‌رفتیم، برایم کم‌ بود. البته به شرطی که دایی‌جعفر هم آمده باشد. با زهرا دو نفره هم، جمع‌مان جمع می‌شد. سرمان را می‌کردیم زیر چادرهای سیاه و فارغ از هیس و پیس بقیه تا آخر روضه پیک پیک حرف می‌زدیم. از نگاه‌های خیره‌ی مامان متوجه بلند شدن زیاد خنده‌مان می‌شدیم و چند دقیقه‌ای خودمان را جمع می‌کردیم. جمع می‌کردیم یعنی مثل دو تا خانم با وقار چشم‌هایمان را می‌دوختیم به گل‌های قالی و لب‌هایمان را به هم. یکی از همان وقت‌ها بود که صدای مداح خورد به گوشم: «بأبی أنت و أمی» پشت بندش ناله‌زنان صدایش را بلند کرد و چند تایی کنارم ریز ریز گریه کردند. - پدر و مادرم به فدایت 🔹 هنوز چشمم لای گره‌های قالی بود که ابروهایم گره خورد. دیگر به جای صدای مداح صداهای درونم را می‌شنیدم. گیرم من عاشق حسین باشم، چرا از مادر و پدرِ خدا بیامرزم مایه بگذارم؟ اصلا شاید کسی دلش نخواهد فدا شود چه اجباری ست؟ اصلا فدا شدن خودم چه؟ من زندگی‌ام را بکنم و پدر و مادرم را فدا کنم؟ نه هرگز! از آن روز هر موقع زیارت را می‌خواندم این جمله‌اش را درز می‌گرفتم. پدر و مادرم را خیلی دوست داشتم و نمی‌خواستم فدا شوند. کلی خرج‌ام شد تا بفهمم دوست داشتن یعنی فدا شدن. تا بفهمم «بأبی أنت و أمی یا اباعبدلله» بهترین دعا بود در حق‌شان... 🔺خدایا من جاهل! تو اما جباری، جبران کن برایشان... ... ✍ لیلا آصالح 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane