📖 باش به قلم مرثا صامتی درست همان شبی که روضه ی اهالیِ روایتخانه بود، از دست نویسنده خریدم. التماس دعایش هنوز یادم هست. کلی با خودم کلنجار رفتم که بی موقع سراغ خواندنش نروم. امروز، موعد خواندن بود درست وقتی که همسر و بچه ها در مسیر مشایه هستند و من برخلاف هر سال تنها در خانه ام. باش را برای همین روزهای تنهایی خریده بودم کتاب را که باز کردم، بستم. وقتی تمام شد بستم. دلم می خواست نصفه نیمه کتاب را رها کنم. بروم سراغ خانم نویسنده و بگویم: آهای خانم نویسنده: چه طور این همه معنا، مفهوم، المان، نشانه گذاری، طنز، اشک و... را این قدر پیوسته و زیبا در داستانت جا دادی؟! می شود از سوژه و پی رنگ داستانی ات بگویی؟ جرقه ی نوشتنش از کجا آمد؟ .... حیف که کشش داستانی کم نظیرش، فرصت گپ و گفت با نویسنده را از من گرفت. البته این که شماره ی نویسنده را نداشتم هم بی تاثیر نبود😅 کتاب را که خواندم به رسم سلم لمن سالمکم، بخشیدم آن هایی را که گاهی اشکم را جاری کردند و دلم را شکستند. صدای ابو نعیم در گوشم بلند می شود: خاک به تو سرت کنن اگه کتاب را تبلیغ نکنی😅 ✍به قلم سمیه زمانی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane