#پارت_262
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم
#فریده_علیکرم
و گفت
بابات چی بهت میگفت؟
نگاهی به مجید انداختم عصبی بودم. ولی هرچه می اندیشیدم مجید را هیچ کجای این کار مقصر نمیافتم.
ادامه داد
خزعبلاتی که مادرم داره در گوش من میخونه رو برات گفت ؟
دلم نمیخواست چنین حرفهایی در دهانم بیاید . مجید ادامه داد
حالا چرا خودتو ناراحت میکنی؟ اون طفل معصوم چه گناهی کرده که پا به پای تو باید حرص بخوره ؟
پوزخندی زدم و گفتم
نگران بچتی نه؟ یواش یواش نگران بی مادری بیتا هم میشی
با دلخوری گفت
چرا با من اینطوری صحبت میکنی؟ من که همه تلاشمو دارم میکنم که تو راضی باشی.
اشک بی امان روی گونه هایم لغزید و گفتم
چرا نگذاشتی من این بچه رو سقط کنم؟
این کار خیلی گناه داره عاطفه
از شدت عصبانیت ایستادم وبا فریاد گفتم
گناه نداشت مشروب میخوردی؟
اون بین خودم و خدای خودم بود به کسی ربطی نداره. ولی اون کار قتل نفسه
گناه نداشت اونموقع که میلیاردی رشوه میدادی تغییر کاربری بگیری
به ارامی گفت
چرا گناه داشت. اونکارو کردم الانم دارم با ضرر مالی تاوانشو میدم. ولی سقط بچه یه جور نسل کشیه، اون یه انسانه عاطفه.
مکثی کرد و ادامه داد
حالا چرا گیر دادی به اون بچه ؟ الان فکر کن حامله نیستی چیکار میخواستی بکنی؟
طلاقمو ازت میگرفتم و میرفتم. تو هم برو راحت واسه بچه ت مادر بیار و .....
حرفم را برید و با لبخند گفت
من که تو رو طلاقت نمیدم دیوونه، تو عشق منی، همه زندگی منی
پس مادرت چرا اون حرفها رو میزنه
مامان منو ولش کن، واسه خودش میگه، ته تهش اگر هیچ حقی با من نشد من از شراکت انصراف میدم و قید پولی که خرج کردم و میزنم. میچسبم به تو و زندگیم.
کمی ارام شدم. اما هنوز عصبی بودم.مجید نگاهی به من انداخت و گفت
الان انتخاب با توإ ، اگر تو رضایت به اون کار بدی مهناز بره طبقه بالا با بیتا زندگی کنه بدون محرمیت با من، و من قسم میخورم که بدون تو هیچ وقت پامو به اون خونه نگذارم. من برمیگردم سر کارم تو شرکت و به نتیجه زحمات این چند سالم میرسم. اگرم نه که .....
به مجید خیره ماندم ، نمیشد سر از کارش در اورد یا من بدبین شده بودم؟
دستی لای موهایش کشید و گفت
خیلی چیزها رو من بخاطر شرایط تو بهت نمیگم
با کنجکاوی گفتم
خوب بگو منم بدونم
ببین عاطفه جان،هر معامله ایی یه سود و یه زیانی داره، من تو اون شراکت....
واضح بگو مجید
لحنش پر از استرس شدوگفت
بخدا یه خواب اروم ندارم عاطفه، مدام تو استرس این ماجرام. اگر بابات به نفع مامانم حرف بزنه کارمون خیلی سخت میشه
چی میخواد بشه؟ بقول خودت بزن قید تخت جمشید و
اخه ماجرا همین جا تموم نمی شه، اونها میتوننن مدعی ضرر و زیان بشن؟
اخم کردم و گفتم
چه ضرر و زیانی ؟
پای اون قرار داد نوشته شده اگر بنا به هر دلیلی کسی بخواد از این شراکت انصراف بده باید ضرر و زیان بقیه اعضا رو بده، من اونو امضا کردم.
در سکوت به هم خیره ماندیم. نگاهم را از او گرفتم . حال خیلی بدی داشتم، استرس سراسر وجودم را گرفته بود. سرم را بالا اوردم و به مجید نگاه کردم
نگاهش سرشار از غم و نگرانی شد . بغضش را فروخوردو گفت
اینو بدون عاطفه اگر اتفاقی بین ما بیفته موقتیه، تو مال منی و من با دنیا عوضت نمیکنم ، اگر تو شرایطی گیر کنم که مجبورم شم این کارو کنم، خوا هش میکنم درکم کن.
گردنبندی که برایم خریده بود را از گردنم کشیدم توی صورتش پرتاب کردم و با تمام خشم و نفرت به او خیره ماندم.
چشمانش را بست و سرش را پایین انداخت ، سپس روی زمین نشست و دانه دانه مروارید ها را از روی زمین جمع کرد گل رز وسط گردنبندم را هم پیدا کرد و برخاست. انها را داخل لیوانی ریخت و گوشه اپن نهاد.
اهی کشید و روی مبل نشست سرش را مابین دستانش گرفت. نگاهی به خانه م انداختم. حال کسی را داشتم که دکتر ها جوابش کردند و منتظر مرگ است، حالا طور دیگری خانه را مینگریستم. استکان هایی که از کابینت اویزان بود به نظرم ارزشمند می امد . نگاهم را چرخاندم. حالا بهتر میدیدم که چقدر گلدان کنار خانه ام زیباست. و پرده های شیکی دارم. نگاهم روی مجید افتاد بغض گلویم را میفشرد. نفس بلندی کشیدم و اجازه دادم کمی سبک شوم...
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان
#عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺