🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_20
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️
#زهرا_حبیباله (لواسانی)
چی بگم وحیده خانم، هرچی میخواهید بدونید بپرسید بهتون بگم
یه نگاهی بهم انداخت و گفت
ببخشید فقط میخوام با هم آشنا شیم ناراحت نشو مریم خانم
سرم رو تکون دادم و گفتم
نه خواهش می کنم، بفرمایید شما سوال بپرسید من بهتون بگم، به مامانتونم گفتم تا کلاس نهم درس خوندم، مامان پرسیدن هنری چیزی داری؟ گفتم، آره خیاطی بلدم کمک های اولیه رو بلدم دوره دیده مدرک دارم، رانندگی هم بلدم گواهینامه ام دارم.
بیست و دو سالمه پدر و مادرم فوت کردن یه برادرم دارم، آقا وحید من رو از برادرم خواستگاری کرد، برادرم من رو با پنج سکه مهریه به عقد برادر شما دراورد
اگر چیز دیگه ای می خواید در مورد من بدونید بگید بهتون بگم
با تعجب پرسید
چرا پنج سکه؟
حرفی برای گفتن نداشتم، چون برای من فقط فرار از اون خونه مهم بود، پیش خودم گفته بودم، بعد از محرمیت سر حرف رو باز میکنم، همه حقیقت رو بهش میگم، ازش خواهش میکنم که کمکم کنه تا با شکایت از، زن داداشم، آبروی از دست رفته ام رو برگردونم، ولی وحید اینقدر برخوردش با من بد بود که من حتی حرفهای معمولی هم نتونسم باهاش بزنم،
وحیده سکوت من رو که دید، دستش رو.گذاشت پشت کمرم، خب حتما دوست داشتی پنج تا سکه مهرت باشه، فقط بگو چرا اینقدر گرفته و ناراحتی
_ چیزی نیست، حل میشه
همزمان صحبتش با من پیامکی براش اومد، نگاه کردبه گوشیش، گفت
عباسِ، زنگ نمی زنه، عادتشه، همیشه پیامک میده،میگه در رو باز کن
وحیده خانم رفت دکمه آیفون رو زد
عباس آقا وارد خونه شد. یه نگاهی به من انداخت
از جام بلند شدم، گفتم
سلام
سلام، حالتون خوبه
ممنون
رو کرد به وحیده
معرفی نمیکنید، این خانم کی هستن؟
فاطمه خانم فوری گفت
عباس جان، عزیزم تو هم مثل پسرم میمونی،وحید این خانم رو از برادرش خواستگاری کرده اونم موافقت کرده، عقدش کردن، دادش به وحید
عباس آقا که اصلا از این حرف خوشش نیومد رنگش پرید و یه نگاهی به من کرد و سرشو تکون داد، هیچی نگفت
عباس آقا ادامه داد
من سند نداشتم براش بزارم، هرچی زنگ زدم کسی رو پیدا نکردم، که سند داشته باشه، وحید رو بازداشت کردند تا فردا با پرونده ببرنش دادسرا
فاطمه خانم زد پشت دستش، یه دفعه نشست روی مبل رنگ از صورتش پرید،
وای وحید رو بازداشت کردند، انداختن زندان، ای خدا بگم چیکارت کنه نسترن خودت زندگیت رو خراب کردی، دیگه چرا اینقدر ما رو اذیت میکنی،
همین طوری که داره میگه، یه دفعه از حال رفت
وحیده تیز رفت کنار مامانش
_چی شدی مامان؟؟
فاطمه خانم بی حال لب زد
نمی دونم از دست شما ها چکار کنم، نمیتونم دیگه نمیتونم بکشم، والا برام جونی نمونده، فقط مصیبتهاتون برای منه
وحیده رفت توی آشپزخونه با یه لیوان آب قند اومد،
فاطمه خانم سرش رو برگردوند
نمیخوام، نمیتونم بخورم
مامان یه کمش رو بخور
فاطمه خانم یه دو قلپ خورد، بی حالِ، بی حال شد
وحیده رو کرد به شوهرش
زود باش زنگ به اورژانس...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾