#پارت_90
🦋
#عشق_بی_بیرنگ🦋
به قلم
#فریده_علیکرم
کیفم را برداشتم و پشت بند امیر از اتاق خارج شدم قلبم گروپ گروپ میتپید. منتظر رفتار وحشیانه امیر بودم.
در سالن مجید و عرفان سرگرم پچ پچ بودند امیر رو به مجید گفت
اینم فاکتورهات، اینها رو ببر درست کن.
نگاهی به من انداخت و روبه امیر گفت
تو الان کجا داری میری؟ بیا بریم سر ساختمان
من باید یه سر برم خونه
حالا خونه واجب نیست. یک ساعته مهندس رجبی هزار بار زنگ زده میگه بیا اینجا
اشاره ایی به من کردو گفت
اخه باید ایشون و ببرم برسونم.
دوتا ماشین که لازم نداریم. تو ماشینتو بده خواهرت بره . من هستم دیگه.
امیر نگاهی به من انداخت خشم در چشمانش موج میزد
دلم لرزید ناخواسته یک گام از او فاصله گرفتم.
سوئیچش را از جیبش در اوردو گفت
یه لحظه بیا
بدنبال او وارد اتاق کارش شدم امیربا اخم گفت
از اینجا تا خونه یک ربع الانیم ساعت راهه، مستقیم میری خونه از تلفن خونه به من زنگ میزنی.
سرم را به علامت تایید حرف امیر تکان دادم و از اتاق خارج شدم.
نگاهم به چشمان مجید افتاد از ان خنده های حرص در بیار همیشگی اش کردو گفت
بیرون هوا افتابیه، اما اینجا یه دفعه طوفانی شد.
سپس پوزخندی زدو ادامه داد
اگر از حد خودم خارج شدم بهم بگو ها.
نگاهم را از او گرفتم و از شرکت خارج شدم.
وای که چقدر از مجید بدم می امد.
سراسیمه خود را به خانه رساندم . سلام کردم مامان و بابا جواب سلامم را ندادند. تلفن را برداشتم و شماره امیر را گرفتم. مدتی بعد با صدای کلفت گفت
بله
من رسیدم خونه
کاری نداری؟
ارتباط را که قطع کردم بابا با لحن تندی گفت
تو چه فکری پیش خودت کردی عاطفه؟
متحیر گفتم
من بابا؟
صدایش شبیه فریاد شدو گفت
بله تو، اول پوریا رو رد میکنی کلا از ایران بزاره بره، صبر کردی عقد امیر هم برگزار شه، بعد به اون پسره گداگشنه گفتی زنگ بزنه خاستگاریت کنه؟
مدافعانه گفتم
من نگفتم بابا
ببند اون دهنت و
رو به مامان ادامه داد
دختره بی حیای بی فکر، رفته واسه من عاشق شده .
نگاهش روبه من چرخید و گفت
قبل از اینکه تشت رسوایی مو از بوم بندازی پایین ردت میکنم بری.
نگاهی به مامان انداختم، مامان با تنفر به من گفت
شوهر کن برو دیگه، خسته شدم از دستت، هر روز باهات درگیری دارم. هرلحظه یه ساز برا خودت میزنی، اگر تمرگیده بودی تو خونه الان شوهرت داده بودم. تقصیر باباته گفت میخوام دخترم درس بخونه.
اشک در چشمانم جمع شد
مامان ادامه داد
عاطفه شوهر کن از خونه من برو، اینو به چه زبونی بهت بگم؟ دیگه نمیتونم تحملت کنم. دیگه اعصاب و حوصله تورو ندارم.
مظلومانه گفتم
چیکار کنم اگهی شوهر یابی بزنم؟ تو صبرکن خاستگار بیاد من شوهر میکنم
۹۱
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان
#عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺