بخش دوم هر کس یه مدلی رفت تو فکر. هیراد با دستش رو میز ضرب گرفت. نیلو سرش رو میز بود.نفس زل زده بود به سقف. آراد هم دست به سینه نشسته بود و با ساعتش مشغول بود.منم کلا همه رو زیر نظر داشتم. نفس یهو گفت:فهمیدم.باید بریم جادوگرو پیدا کنیم. یهو هیراد بلند زد زیر خنده.نفس هم آتیشی نگاهش می کرد. وقتی خندش قطع شد گفت:بعد از این همه سال به نظرت اون زندس؟ نفس:عمر و زندگی دست تونیستا؟ دست خداس.نمی دونستی بدون. زنده هم نباشه بالاخره شاگردی،نوچه ای چیزی که داشته. شاید بتونن یه وردی چیزی بخونن ما از اینجا خلاص شیم. نیلو:ولی دنبال رمال گشتن فکر بدی نیست. شاید بتونن طلسم رو بشکنن. آراد:حالا چه جوری رمال و جادوگر گیر بیاریم؟ اینجا هم که نشونی ای چیزی پیدا نکردیم? گفتم:این شهر کوچیکه.مگه چند تا جادوگر داره. فکر کنم راحت می تونیم پیدا کنیم. آراد:کی حاضره بره دنبال رمال؟ همه هم دیگه رو نگاه می کردن. نیلوفر گفت:من حاضرم اما یکی هم باید همراهم باشه.