بخش پنجم نیلو: همه ی ما همین مشکلاتو داریم. دندون رو جیگر بذار یه خاکی تو سرمون می کنیم. نفس یه نگاه به من یه نگاه به آراد انداخت. چشاش رو ریز کرد و با ایما و اشاره یه چیزایی بهم گفت که نفهمیدم. فقط فهمیدم داشت می گفت ما قراره با هم تنها شیم. دست آراد درد نکنه چون از دستش نجاتم داد. آراد:بریم؟ نیلو:بریم آراد هم ازمون خداحافظی کرد و رفتن. هنوز همونجا وایساده بودیم. سرم رو چرخوندم و با بازوش رو به رو شدم. چقدر در برابرش ریزه میزه بودم! تقریبا قدم تا وسطای بازوش بود. آروم آروم سرم رو بلند کردم باهاش چشم تو چشم شدم. نمی دونم چرا تنم گر گرفت. تا حالا از اون فاصله بهش نگاه نکرده بودم. هیراد:نظرت چیه بریم بالا؟ به خودم اومدم و سرمو انداختم پایین. آروم گفتم: نظری ندارم. هیراد:دنبالم بیا. خودش جلوتر رفت. منم مجبور شدم باهاش برم. جلوی پله ها که رسیدیم رفت کنار و گفت:اول توبرو. _من؟ _نه با دختر همسایه بودم. نمی خواستم جلوش کم بیارم. قیافم رو کج کردم و گفتم:هه هه هه. یه چشم غره هم گذاشتم تنگش و جلوتر رفتم.