رمان مذهبی عاشقانه✍🏻💕
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️ ⛄️❄️ ❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️ ⛄️❄️ ❄️ ⛄️💗 ❄️ بعد از تموم شدن شام پامیشیم که سفره رو جمع کنیم آریان رو به من میکنه و با سر به زیری میگه فاطمه خانم میشع یه لحظه بیاین؟ منم میرم سمت اتاق +چیشد یهو این همه تغییر کردی _منم مثل تو یهو تغییر کردم +خوب میتونم بگم خیلی خوشحالم برات _و فقط میخواستم ازتون تشکر کنم که منو به این راه هدایت کردین _تمام سوال ها مو از یه اخوند پرسیدم +خوب‌؟ _و به این نتیجه رسیدم که کار من اشتباه بوده _و نباید با شما اینطور رفتار میکردم _شما خودتون نامزد دارین و نمیتونین زوری با من ازدواج کنین _بهتون حق میدم اگه نبخشیده باشید _ولی حلال کنید +من بخشیدمت چون به راه راست هدایت شدی! و بعد از اتاق خارج میشم نفس راحتی میکشم بلاخره این آریان هم آدم شدا میرم میشنم کنار مامانم که زنعموم به مامانم میگفت +آره از چند روز پیش خیلی رفتارش تغییر کرده میگه دیگه میخوام اینجوری باشم +میخوام زنم چادری باشه +میخوام آدم بشم شما نمی زارید _آره من که خیلی وقت بود به فاطمه میگفتم چادر بپوشه ولی خوب گوشش بدهکار نبود ولی خدارو شکر با حسنا آشنا شد و چادری شد +چادر دیگه چیه آدم خودشو بچپونه به چادر که چی بشه واقعا انتطار این حرف رو از زنعموم نداشتم و نمیتونستم تحمل کنم کسی به یادگار بی بی زهرام اینجوری بگه پس با متانت و آروم بهش گفتم که راوی 🌸 به نظرم یه کاسه ی زیر نیم کاسه آریان هست 🤔 ادامه دارد... ❄️نویسنده" رقیہ بانو کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥https://harfeto.timefriend.net/17232765440029 نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻 •--------࿐✿࿐---------• @romane_mazhaby💕