❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️
⛄️❄️
❄️
⛄️
#دلبر_زیبای_من💗
❄️
#پارت105
بعد از تموم شدن شام پامیشیم که سفره رو جمع کنیم
آریان رو به من میکنه و با سر به زیری میگه
فاطمه خانم میشع یه لحظه بیاین؟
منم میرم سمت اتاق
+چیشد یهو این همه تغییر کردی
_منم مثل تو یهو تغییر کردم
+خوب میتونم بگم خیلی خوشحالم برات
_و فقط میخواستم ازتون تشکر کنم که منو به این راه هدایت کردین
_تمام سوال ها مو از یه اخوند پرسیدم
+خوب؟
_و به این نتیجه رسیدم که کار من اشتباه بوده
_و نباید با شما اینطور رفتار میکردم
_شما خودتون نامزد دارین و نمیتونین زوری با من ازدواج کنین
_بهتون حق میدم اگه نبخشیده باشید
_ولی حلال کنید
+من بخشیدمت چون به راه راست هدایت شدی!
و بعد از اتاق خارج میشم
نفس راحتی میکشم
بلاخره این آریان هم آدم شدا
میرم میشنم کنار مامانم
که زنعموم به مامانم میگفت
+آره از چند روز پیش خیلی رفتارش تغییر کرده میگه دیگه میخوام اینجوری باشم
+میخوام زنم چادری باشه
+میخوام آدم بشم شما نمی زارید
_آره من که خیلی وقت بود به فاطمه میگفتم چادر بپوشه ولی خوب گوشش بدهکار نبود
ولی خدارو شکر با حسنا آشنا شد و چادری شد
+چادر دیگه چیه آدم خودشو بچپونه به چادر که چی بشه
واقعا انتطار این حرف رو از زنعموم نداشتم
و نمیتونستم تحمل کنم کسی به یادگار بی بی زهرام اینجوری بگه
پس با متانت و آروم بهش گفتم که
راوی 🌸
به نظرم یه کاسه ی زیر نیم کاسه آریان هست 🤔
ادامه دارد...
❄️نویسنده" رقیہ بانو
کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥
https://harfeto.timefriend.net/17232765440029
نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby💕