دلــ‌آرامـ‌ــ‌
✿•••﴿#عشقِ‌علیه‌السلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_1462 - تبریک میگم؛ بهترین‌ها واستون رقم بخور
✿•••﴿﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 «ماهی تنهای تنگم، کاش دست سرنوشت برکه‌ای کوچک به من می‌داد، دریا پیشکش» «سجاد_سامانی» ‌‌("علی‌رضا") حدود نیم ساعت گذشته که بود که با اومدن عاقد خاله آوا عصبی از اتاقی که حافظ داخلش بود بیرون اومد و کنار عمو عماد آروم گفت: - بیرون نمیاد! آبرومون رو می‌بره این بشر! عمو عماد نیم نگاهی بهم انداخت که سرم رو پایین انداختم و اون رو به خاله آوا گفت: - فکر نمی‌کنی همه این‌ها تقصیر تو باشه؟! - نبش قبر نکن عماد! یک ماه رو قبول کردین دیگه! بسه! - آوا... توی حرفش پرید و گفت: - به‌خدا اگه بخواد دیوونه بازی دربیاره و نیاد پیش زهرا یه کاری... از داخل لبم رو گاز گرفتم و گفتم و این بار من توی حرفش پریدم: - میرم پیش حافظ. عمو عماد عصبی به خاله آوا نگاه کرد ولی اون نفسی کشید و رفت کنار خواهرش نشست. بزاق نداشته دهنم رو قورت دادم و با تعلل در رو باز کردم و داخل رفتم. روی یه پتو ولو شده بود و یه بالشت هم روی سرش گذاشته بود. در رو بستم و رفتم کنارش نشستم. - چه وقته خوابه آقا داماد! عکس‌العملی نشون نداد که بالشت رو برداشتم و کنار انداختم. با نفس‌های سختش بلند شد نشست و سرش رو روی زانوش گذاشت. ••• ✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ‌ پناهندہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 【 @romankadehdalaram