«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_44 آوا: خداروشکر چیزی نیست... وقتی قرصاتونو میخورید نباید حالتون بد بشه! ک
🇮🇷 عطیه: رفتم تو... رسول؟ رسول جان؟ حالت خوبه!؟ من که میدونم بیداری... رسول.. جواب بده دیگه... رسول: رومو کرده بودم اونور چشمامم بسته بود.. عطیه: خیلی خب...من فرض میکنم خوابی.. ولی..به خدا نمیخواستم ناراحتت کنم... اون لحضه کنترل خودمو ازدست دادم.. اصلا دستم خودم نبود... حق بده دیگه... بابا من خیلی نگرانتم.. ــــــــــــــ محمد: رسول چشماشو بسته بود.. دستاشو تو دستم گرفتم... رسول جان؟! رسول: آروم چشامو باز کردم.. تو چشمام پراز اشک بود اما اجازه باریدن نمیدادم.. اشکام به خاطر شکستن قلبم نبود به خاطر شکستن غرورم بود! محمد: خوبی! رسول: به سختی دستمو تکون دادمو اشکای مزاحم رو پاک کردم... خ. و. ب. م محمد: آخه چرا قرصاتو نمیخوری برادر من.. رسول: وقتی میخورم اصن یه حالی میشم.. خوابالود میشم و ساعت ها میوفتم یه گوشه.. اگرم خوابم نبره حال انجام دادم هیچ کاریو ندارم... من نمیتونم همینجوری بشینم یه گوشه بابا من کلی کار دارم باید انجامشون بدم... یه زخم کوچیک نباید باعث عقب افتادن کارام بشه محمد: هووووف... من از طرف عطیه ازت معذرت میخوام... حرفایی که زد از ته دلش نبود... اعصابش خورد بود یه چیزی گفت... به خدا نگرانته... یعنی هممون نگرانتیم.. اون چیزاییم که گفت فقط به خاطر عشقیه که نسبت به برادش داره.. همین! نمیگم ناراحت نباش.. ولی نزار این اتفاقای کوچیک دورتون کنه از هم..! پ.ن¹: شکستن غرورم🙂💔 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ