امنیت🇮🇷 روژان: میخواستیم بریم بیرون که یه خانومه اومد تو و سلام کرد زینب: ای واااایییی خاک تووو سرممم شدددد محمد گفته بود بریم برا جلسهههه وایییی ولی اگه بهش بگم رد سادیا رو زدم خوشحال میشه😍😅 بدو بدو رقتم سمت اتاق کنفرانس واااییی فک کنم دیر رسیدم(فک کنم😐) محمد: نمیونم چرا زینب نیومد.. دیگه بیخیالش شدم حتما کار داشته، داشتم میرفتم بیرون که زینب بدو بدو اومد تو زینب: به نفس نفس افتاده بودم ولی چون اقایون اونجا بودن خودمو جمع و جور کردم و گفتم: ببخشید دیر اومدم اما دست پر اومدم محمد: خانم حسینی لطفا دفعه بعد زود تر بیاید زینب: باشه چشم ببخشید محمد: خب دست پرتون کجاست؟؟ زینب: رد سادیا رو زدم رسول: ایییییییوللللل محمد: بله🤨 رسول: ببخشیداقا یعنی خیلی عالی شد😅 محمد:خب الان کجان؟؟ زینب: یه روستای قدیمی هستش که جمعیت کل اون کسایی که زندگی میکنن اونجا 113 نفر هست از تهران تا اونجا حدود 4 ساعت راهه محمد: اوهم....کارتون خیلی عالی بود زینب: ممنونم روژان: بعد جلسه اقا محمد بهمون 20 دقیقه استراحت داد هممون رفایم تو حیاط اقایون یه جا جمع شدن خانوما هم یه جا داشتیم حرف میزدیم (خانوما) گلنوش: خوش اومدین من گلنوشم ولی بهم میگن گلی پریا: منم پریام بهم میگن پری سعیده: منم سعیده ام همون سعیده صدام میکنن😂 روژان+روژین:خوشبختیم😘🤣 فهیمی: سلام خانوما خانم محمدی ها با من بیاید میزاتونو بهتون نشون بدم البته میز های موقتی تا میز ها برسن (آقایون) سعید: خب دوستان چطورین امیر: من خوب نیستم فرشید: چرا؟ امیر: خیلی گشنمههه همه خندیدند به جز رسول داوود: رسول چته امروز؟؟ فرشید: اره راست میگه از صب وقت دنیا زو نمیگیری داداش(منظورش از این داداش اون داداش نیستا) 😂 رسول: ها..چی... داوود:نیستیااا میگیم چته امروز رسول: اقا خوبم🙂 داوود: نچ خوب نیستی فرشید: اره خوب نیستی سعید: برید کنار برید کنار امیر: چرا؟ سعید: میخـام ببینم چشه داوود: اقا داماد که هستی مهندس هم که هستی فقط همین دکتر رو کم داشتی فرشید: برید کنار اقا داماد دکتر مهندس به کارش برسه رسول:خوبم بابا سعید: دهنتو بااااز کن بگو آااااااااا فرشید+داوو+امیر𑸢اااااا رسول: آاااااا سعید: اوه اوه اوضات خراابه داداش😂 داوود: اقای دکتر امیدی هست؟؟ سعید: هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم فرشید: اول خدا بعدظم چشم و دلمون به شماست همشون زدن زیر خنده😂😂😂🤣🤣 به جز رسووووول امیر: بابا این رسول اصن تو فکره چیزی نمیشنوه😶 رسول: خوبم بچه ها خوبم😘😞 محمد: رفتم تو حیاط تا بگم وقت استرتحت تمومه.......بچه ها وقت تمومه بیاید سر کارتون همه رفتن داخل ادامه دارد.... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ