🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خانم پیرزنی در خیاطی نشسته بود‌. می‌خواست یک قواره چادر خیلی زیبا و گران قیمت بدوزد. متوجه این مطلب نشده بودم. بهش گفتیم چادرت خیلی قشنگ و شیکه. گفت که مسافر هستم و از تهران میام. شوهر پیرزن مرد مسنّ و پیری بود که پشت در خیاطی نشسته بود و چند بار با صدای بلند از خانم خیاط می‌خواست کارشان را زودتر راه بیندازد تا زودتر سمت تهران حرکت کنند. پیرزن گفت: " وقتی می‌خواستیم بیایم قم کمی می‌ترسیدم. همش نگران بودم که چادرم رو از روی سرم نکشن" در همین حین چادر من آماده شد. چادرم را پوشیدم و جلوی بقیه مشتری‌های خیاطی ایستادم. چادرم را تا نزدیکی‌های قفسه سینه بالا می‌آمد. چادرم کش داشت. توری چادر را عقب کشیدم و گفتم: " اگر بخوان چادر رو از سرم بکشند، اصلاً در نمیاد. مگر اینکه آنقدر محکم بکشند که پاره بشه" خانم مُسنّ خندید و گفت: " آره راست میگی" گفتم: " نگران نباش. همه این بساط جمع میشه" گفت: ان شاءالله. رهبر عزیز کشورمان هم گفتند همه این اغتشاشات تمام می‌شود. گفت: ان‌شاءالله. گفتم: " چادر مادرمون حضرت زهرا(س) را از سرش کشیدند ما که دیگه کسی نیستیم. بزار چادرمون را بِکِشَند" به حرفای من گوش می‌داد. ولی دوباره خودم ناراحت شدم و قسم خوردم و گفتم: "به خدا قسم این اغتشاشگرها اگر خانم چادری رو گیر بیارن اون رو توی خیابون مثل اون پلیس لخت می‌کنند" خانم خیاط با ناراحتی نُچ نُچی بلند گفت. کمی که گذشت خانم مسنّ شروع به حرف زدن کرد و گفت: " اوضاع اقتصادی مملکت خیلی خرابه" با تعجب نگاهش کردم و گفتم با خودم این هم که مخالف هست بعد برگشت و گفت: " یک دارویی رو می‌خورم که هرماه کل ناصرخسرو رو میرم بالا و پایین تا اون رو پیدا کنم" گفتم: "این دارو تحریم شده؟" گفت: آره گفتم: "کی تحریم کرده مارو؟ آمریکا تحریم کرده که دست ما نرسد " حرفم را قبول داشت. گفتم: " بچه‌هایی که بیماری پروانه‌ای دارند دارو هاشون رو آمریکا اجازه نمیده به دست ما برسه اون‌ها چه گناهی کردن؟ شما چه گناهی کردی؟" حرفم را قبول داشت ولی می‌گفت: "چرا دولت هیچ کاری برای این قضیه نمیکنه؟ چند وقت پیش همه چیز خوب بود. توی کرونا دارو فراوون بود. الان اوضاع دارویی کشور خیلی خراب شده" برای این حرفش جوابی نداشتم جز همان تحریم بعد از مدتی گفت: " گرونی خیلی بیداد می‌کنه. خیلی زیاد. هیچ کاری نمی‌شه کرد. همسرم ۱۵ میلیون حقوق داره ولی با همون هم نمی‌تونیم کاری بکنیم" چشمم افتاد به چادر گران قیمتی که خریده بود. اما دلم نمی‌اومد که بهش بگم چطور می‌تونی چادر به این گرونی بخری؟ چشمم افتاد به پلک‌های پایینش که بن‌مژه گذاشته بود و موهای رنگ شده و صورت تمییز و قشنگش. بهش گفتم: "خانم شما خیلی خوشگل هستید. گفت: " نه من خوشگل نیستم. گفتم: " چرا وقتی چادرت رو سرت کردی و ماسکت رو پایین کشیدی با خودم گفتم چه خانم زیبا و باکلاسی" گفت: " تازه کجاشو دیدی! برادرم یک ماه به رحمت خدا رفته من عزادارم وگرنه خیلی خوشتیپ‌تر هم هستم. به خاطر حجابم همیشه ماسک می‌زنم که صورتم پیدا نشه. گفتم: " آفرین" ولی توی دلم بود که بهش بگم: " چرا از اوضاع اقتصادی می‌نالی در حالی که به راحتی مسافرت اومدی. به راحتی چادر گران‌قیمت خریدی و به تیپ و قیافت می‌رسی" ولی سکوت کردم و فقط گفتم: " خانم اوضاع اقتصادی درست میشه نگران نباشید" برگشت و گفت: " انقدر اوضاع خراب هست که گاهی میگم همه این نظام بره و همون بمیریم" گفتم: " چقدر نا امیدانه. این حرف رو نزن. این کشور اگر بیفته دست آمریکا، اسرائیل یا داعش بلاهایی سرمون میاد در حالی که الان در حال زندگی عادی هستیم" دوباره سر تکان داد و حرفم را قبول داشت، اما ته دلش می‌دانست که مدام به خاطر اوضاع اقتصادی و پیدا نشدن داروی مخصوص بیماری و گران بودن آن دارو ناراحت و دل نگران بود. برگشتم و گفتم: " خانم باز هم نگران نباش ان شاءالله همه چی درست می‌شه. حضرت معصومه(س) کمک می‌کنه. فقط ما باید پشت این انقلاب پشت این نظام و این کشور باشیم نباید بذاریم دشمنان و به این کشور دسترسی پیدا کنند. نباید بزاریم که گول بزنند" حرفم مورد تأییدش بود و خداحافظی کرد و از خیاطی خارج شد. حدود یکی دو سه ساعتی در خیاطی معطل بودیم. چادرها را گرفتیم و از خیاطی خارج شدیم و به طرف حرم مطهر حرکت کردیم. با خانم خیاط هم به گرمی خداحافظی کردیم. ادامه دارد... ✍مجتبی میرزایی @roozneveshthayeman