خدایا! چگونه می‌توانم تو را انکار کنم؟ در حالی که ردّپایت را میان اشک‌هایم می‌بینم. مگر می‌توان تو را انکار کرد، وقتی در خلوتم حضور داری. مگر می‌توانم تو را انکار کنم، وقتی ذهنم لحظه به لحظه پیرامون یاد تو پرسه می‌زند. چگونه تو را نبینم وقتی سهم مرا بیش از لیاقتم می‌پردازی. چگونه تو را نبینم؟! چگونه تو را ننویسم؟! وقتی انعکاس حضورت در تمام زندگی‌ام جاریست. خدایا! هنگام درد طبیبی و هنگام غرق شدن بهترین غریق. هنگام تفکر، تکیه‌گاهی و هنگام احساس، مهربان. ما به اعتبار تو آدم شده‌ایم. ما به اعتبار دریای عظیم محبتت روی پای خود ایستاده‌ایم. انکار چرا؟! وقتی به دستهای یخ زده گرما می‌بخشی. وقتی به ماهی دریا هم رزق می‌رسانی. وقتی در تلاطم دنیا دست مرا می‌گیری و آنجا که از فرط ناآگاهی گِله می‌کنم، باز مرا می‌بخشی. تو را در همان شبی دیدم که تب را از وجود کودکم بیرون بردی. تو را در همان روزی دیدم که محبت اهل‌بیت را در دلم قرار دادی. تو را آنجا دیدم که دستم را گرفتی و راه را نشانم دادی. تو را در عصایی که مادربزرگ به آن تکیه می‌داد دیدم‌. تو را در باغچه‌ای که پدربزرگ گل‌هایش را می‌کاشت، دیدم . تو را لا‌به‌لای ریشه‌های درخت یافتم. تو را در اعماق زمین در اوج آسمان‌ها تو را میان ستاره‌ها دیدم. تو را زیر باران حس کردم. تو را لا‌به‌لای نور آفتاب، میان روشنایی مهتاب، وسط سردرگمی هوای مه‌آلود پیدا کردم. چگونه انکارت کنم وقتی تو را نفس می‌کشم؟! خدایا! از میان تمام دلایلی که برای بودنت می‌آورند همین یک دلیل برایم کافیست که تو در وجود من جریان داری. مثل خون در رگ‌هایم. انکار تو یعنی انکار خودم. عقلم این را می‌گوید و احساسم نیز آن را تایید می‌نماید. https://eitaa.com/roznevesht