سَیِّدِی إِلَیْکَ رَغْبَتِی وَ إِلَیْکَ رَهْبَتِی درگیر تناقضم... مهربانی‌ات را که می‌بینم رغبتم به تو افزون می‌گردد؛ برق از چشمانم می‌پرد؛ مثل کودکی که ذوق می‌کند برای بستنی؛ یا نه، مثل کودکی که سکه‌اش را در قلک سفالی می‌اندازد و صدای سکه می‌شود دلیل خنده‌هایش... اما خودم را که می‌نگرم، دلم از ترس هُری می‌ریزد پایین. می‌ترسم. دوباره مثل همان کودک، وقتی در بازار دست مادرش را رها کرده و بغض امانش نمی‌دهد. یا نه، مثل کودکی که نمره‌اش کم شده و اضطراب نشان دادن کارنامه‌اش را می‌توان از چشم‌هایش خواند. درگیر تناقضم... تکلیفم را یکسره کن https://eitaa.com/roznevesht