••🌙 ✒️... جواد که رفت، همهٔ نگاه‌ها رفت سمت مصطفی که خندان رفتن جواد را نگاه می‌کرد. رو که برگرداند و دید هر سه نفر میخ او هستند، شانه بالا انداخت و گفت: - این جواد خیلی حالیشه رو نمی‌کنه! منم فکر می‌کنم رمضان هر سال مزهٔ خودشو داره؛ اگه امسال اثری تو زندگیمون و زندگی بقیه بذاریم باقی می‌مونه، اگر هم خراب کنیم دیگه می‌گذره و جبران نمی‌شه! وحید راه می‌افتد و می‌گوید: - غیر از این‌که غیر رمضان اوضاعمون خیط‌تره! اگه این ماه یه کاری برای اوضاع و احوال به هم ریختمون نکنیم، بعدش به فنائیم! - از خودم بدم میاد، آدم بلند پروازی نیستم، مثل جوجه مرغم، آب و دونه و لونه! علیرضا گفت و ادامه داد: - یه کم آدم باشیم حرمت مهمونی خدا نگه داریم، آدم‌تر می‌شیم برنامه‌ریزی هم می‌کنیم. وحید دست از جیب در می‌آورد و زمزمه می‌کند: - ولی خیلی بدبختیه، یه همچین دری خدا باز کرده با کلی طرح‌های تشویقی، بعد از اون بی‌نصیب بیایم بیرون هیچ، یه کامیون گناه هم پشتش! آرشام می‌پرسد: - از ما هم قبول می‌کنه؟ مصطفی می‌خندد: - خدا عاشق یه همچین آدمائیه! اول هم به همین حس‌ها نگاه می‌کنه! یه آدمائین که همین‌جوری نماز و روزه رو می‌دن بره اصلاً هم به رضایت خدا کار ندارن! خدا هم کارشون نداره. مثل آدمایی که زوری بیل دستشون می‌دن، شب که می‌شه بیل رو میندازه و می‌ره. اما تو آرشام خدا رو دوست داری که دلشوره داری می‌پسنده یا نه! نگرانیت رو عشقه! وحید دم می‌گیرد: - مژده بده مژده بده یار پسندید مرا... | @SAHELEROMAN