••🌙 ✒️... مصطفی برای آرشام پیام زد: - دیدم خدا مهمونی‌هاش دو سر داشت از سحر تا افطار. گفتم ادای خدا رو در بیارم! سحری این‌جا بودید. افطار هم باید این‌جا باشید! آرشام در جا جواب داد: - ایول داری. در به در بودم برای لقمهٔ افطاری که در خانهٔ ما نیست! گفتم خسته‌تان نکنم! - من که نمی‌فهمم اما شنیدم که خدا از ما که خسته نمی‌شه دل‌تنگ هم می‌شه، خوبانش هم از بودن با خدا خسته که نمی‌شند پر از لذت هم می‌شند! - خوبه که تو با خدایی و خسته نمی‌شی! من اگه بودم و اراذل! با تیپا بیرونشون می‌کردم! - حالش را می‌بریم رفیق از طرف خدا! تو دیگه اشتباه نکن که امثال ما چون از تنوع و تفریح و شادی‌ها رد می‌شن که با خدا باشند! اگه لذت شناخت خدا رو بچشیم، زیبایی‌ها و دارایی‌های دشمنای خدا رو دیگه نگاه هم نمی‌کنیم. از خاک زیر پا کم ارزش‌تر می‌شه هر چی برای اهل دنیا ارزشه و لذت و هیجان! شنیدن و گفتن از خدا می‌شه لذتی بهشتی با دوستای خدا! وحشت تمام! تاریکی روشن. غم و درد پَر! | @SAHELEROMAN