✳️ حکایت 🌺 جان داوود از شعاعش گرم شد آهن اندر دست‌بافش نرم شد چون سلیمان بد وصالش را رضیع دیو گشتش بنده فرمان و مطیع در قضا یعقوب چون بنهاد سر چشم روشن کرد از بوی پسر یوسف مه‌رو چو دید آن آفتاب شد چنان بیدار در تعبیر خواب چون عصا از دست موسی آب خورد ملکت فرعون را یک لقمه کرد نردبانش عیسی مریم چو یافت بر فراز گنبد چارم شتافت چون محمد یافت آن ملک و نعیم قرص مه را کرد او در دم دو نیم چون ابوبکر آیت توفیق شد با چنان شه صاحب و صدیق شد چون عمر شیدای آن معشوق شد حق و باطل را چو دل فاروق شد چونک عثمان آن عیان را عین گشت نور فایض بود و ذی النورین گشت چون ز رویش مرتضی شد درفشان گشت او شیر خدا در مرج جان برنامه ی - قسمت 2 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2