eitaa logo
انس با صحیفه سجادیه
4.9هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
1.6هزار فایل
من به شما عزیزان توصیه میکنم با صحیفه سجادیه انس بگیرید! کتاب بسیار عظیمی است! پراز نغمه های معنوی است! مقام معظم رهبری Sahifeh Sajjadieh در اینستاگرام https://www.instagram.com/sahife2/ ادمین کانال @yas2463
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ حقيقت محمدى و تقدّم انسان كامل‏ 🔴 بدان كه: «نبوّت» به معنى انبا است؛ يعنى اخبار و «نبى» آن است كه از ذات و صفات و اسماى الهى خبر دهد از سر تحقيق و اخبار حقيقى. پس اهل تحقيق اوّلًا و بالذّات، از آنِ عقل كلّ است كه مبعوث است به جهت انبا بى واسطه به جانب نفس كلّ و به واسطه به سوى نفوس جزئيّه. و هر نبى از انبيا، از زمان آدم تا زمان خاتم، مظهرى است از مظاهر نبوّت و روح اعظم كه عقل اوّل است؛ پس نبوّت عقل اوّل دائمى ذاتى باشد و نبوّت مظاهر زايل عرضى و حقيقت محمّدى عقل اوّل است كه روح اعظم مى‏باشد كه: أوَّلُ ما خَلقَ اللَّهُ الْعَقْلُ. اوّلين مخلوق خدا عقل است. أوَّلُ ما خَلقَ اللَّهُ نُورى. اوّلين مخلوق خدا نور من [پيغمبر صلى الله عليه و آله‏] است. أوَّلُ ما خَلقَ اللَّهُ رُوحى. اوّلين مخلوق خدا روح من [پيغمبر صلى الله عليه و آله‏] است. و صورت محمّدى صلى الله عليه و آله صورتى است كه: روح اعظم به تمامت اسما و صفات چنانچه گذشت در او ظاهر شده و نبوّت ذاتى كه اخبار از ذات و صفات حضرت الهى است، اوّلًا و بالذّات، روح اعظم است كه حقيقت آن حضرت است، در آخر نيز ختم نبوّت، عرضى بر صورت و معنى آن حضرت گشته؛ پس اوّل به حقيقت و آخر به صورت، درين كار نبوّت كه اخبار و اعلام است، آن حضرت بوده و باقى انبيا هر يكى مظهر بعضى از كمالات حقيقت آن حضرت‏اند. آن خدايى كه فرستاد انبيا نه به حاجت بل به فضل كبريا آن خداوندى كه از خاك ذليل آفريد او شهسواران جليل‏ 👈ادامه این شعر مولوی در زیر ◀️ کانال انس با 🆔 @sahife2
✳️ حکایت 🌺 گفت نه والله بالله العظیم مالک الملک و به رحمان و رحیم آن خدایی که فرستاد انبیا نه بحاجت بل بفضل و کبریا آن خداوندی که از خاک ذلیل آفرید او شهسواران جلیل پاکشان کرد از مزاج خاکیان بگذرانید از تک افلاکیان بر گرفت از نار و نور صاف ساخت وانگه او بر جملهٔ انوار تاخت آن سنابرقی که بر ارواح تافت تا که آدم معرفت زان نور یافت آن کز آدم رست و دست شیث چید پس خلیفه‌ش کرد آدم کان بدید نوح از آن گوهر که برخوردار بود در هوای بحر جان دربار بود جان ابراهیم از آن انوار زفت بی حذر در شعله‌های نار رفت چونک اسمعیل در جویش فتاد پیش دشنهٔ آبدارش سر نهاد برنامه ی - قسمت 1 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
🌺 گفت نه والله بالله العظیم مالک الملک و به رحمان و رحیم آن خدایی که فرستاد انبیا نه بحاجت بل بفضل و کبریا 🔴مولانا می گوید: همان خدایی که از خاک بی‌مقدار، شهسوارانی بزرگ هم‌چون انبیا و اولیا را آفرید؛ مردان حقی که صفات خاکیان را واگذاشته و از مرتبهْ فرشتگان هم فراتر رفته‌اند. پروردگار با خلقت انسان، از مایهْ دوزخی و ناری؛ نور صاف ساخت. این انسان‏ها‌یی که شایستهْ امانت الهی شدند ، بر همهْ روشنایی‏ها تافتند و برتر از همهْ روشنایی‏ها شدند. این نور عقل خداجوی آنهاست که به عقل کل پیوسته و قادر به ادراک غیب و معرفت حق است. نور الهی چون آذرخش، ارواح مردان حق را روشن کرد و به آنها معرفت داد. حضرت آدم نور معرفت را از آن نور به دست آورد. آن معرفتی که از حضرت آدم روییدن گرفت و نمایان شد، حضرت شیث آن را دروید و به دست آورد. از‌این‌رو، وقتی آدم آثار و نشانه‏های آن نور را در شیث مشاهده کرد، وی را به جانشینی خود گماشت. حضرت نوح که از آن گوهر عرفان بهره‌مند شد، در عشق دریای جان، مروارید‏های اسرار و معرفت را به مردم زمان خویش نثارکرد. این نور همهْ وجود ابراهیم را به معنا تبدیل کرده بود و تن مادی نداشت که در آتش بسوزد و مطابق آیهْ قرآنی، آتش نمرود او را نسوزانید. اسماعیل به همین دلیل به آسانی تن به مرگ می‏‏داد و آمادهْ قربان‌شدن بود. قسمت 1 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
✳️ حکایت 🌺 جان داوود از شعاعش گرم شد آهن اندر دست‌بافش نرم شد چون سلیمان بد وصالش را رضیع دیو گشتش بنده فرمان و مطیع در قضا یعقوب چون بنهاد سر چشم روشن کرد از بوی پسر یوسف مه‌رو چو دید آن آفتاب شد چنان بیدار در تعبیر خواب چون عصا از دست موسی آب خورد ملکت فرعون را یک لقمه کرد نردبانش عیسی مریم چو یافت بر فراز گنبد چارم شتافت چون محمد یافت آن ملک و نعیم قرص مه را کرد او در دم دو نیم چون ابوبکر آیت توفیق شد با چنان شه صاحب و صدیق شد چون عمر شیدای آن معشوق شد حق و باطل را چو دل فاروق شد چونک عثمان آن عیان را عین گشت نور فایض بود و ذی النورین گشت چون ز رویش مرتضی شد درفشان گشت او شیر خدا در مرج جان برنامه ی - قسمت 2 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
🌺 جان داوود از شعاعش گرم شد آهن اندر دست‌بافش نرم شد ✳️حضرت داوود که مطابق روایات زره می‏‏بافته، آهن را به قدرتِ این نورحق نرم کرده است. حضرت سلیمان از این نور معرفت شیرخورده بود که برجنّ و انس مسلط بود. هنگامی که برادران یوسف او را به چاه انداختند و به پدر گفتند که او را گرگ ربوده است، حضرت یعقوب در برابر قضای الهی تسلیم شد و سنت رضا را پیش گرفت؛ پس آن نور به‌وسیلهْ بوی حضرت یوسف، چشمان او را روشن و بینا کرد. همین‌که یوسف زیبا رخسار آن خورشید را در خواب دید، در تعبیرخواب دانا و آگاه شد.چون عصا از دست موسی آب خورد، حکومت فرعون را یک لقمه کرد. چون حضرت عیسی، نردبان آن نور معرفت را پیدا کرد، پس بر فراز آسمان چهارم عروج کرد. چون حضرت محمد(ص) به آن حکومت و نعمت پایدار معرفت حق رسید، در لحظه‌ای قرص ماه را دو نیم کرد. مولانا از این جا تأثیر همان نور صاف و آن سنابرق معرفت حق را در اولیا و عرفا مورد بحث قرار می‏‏دهد. «با چنان شه صاحب و صدیق شد»، یعنیابابکر صدیق با پیامبر دوست و یار صمیم او گردید. همین‌که عمر، شیفتهْ آن معشوق شد، مانند قلب که آگاه و هوشیار است میان حق و باطل فرق نهاد. چون‌که عثمان، چشم شد و آن نور را می‏‏دید، نوری فیض‌بخش شد و دارای دو نور شد. دُرفشان شدن مولا علی، تعبیری از بیان حقایق الهی است. مولا علی(ع) از دیدار روی پیامبر و از پیوند با او، قدرت بیان حقایق را یافت و در عالم به عنوان شیرمرد راه حق شناخته شد. قسمت 2 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
✳️ حکایت قسمت 5 🌺 چون جنید از جند او دید آن مدد خود مقاماتش فزون شد از عدد بایزید اندر مزیدش راه دید نام قطب العارفین از حق شنید چونک کرخی کرخ او را شد حرس شد خلیفهٔ عشق و ربانی نفس پور ادهم مرکب آن سو راند شاد گشت او سلطان سلطانان داد وان شقیق از شق آن راه شگرف گشت او خورشید رای و تیز طرف صد هزاران پادشاهان نهان سر فرازانند زان سوی جهان نامشان از رشک حق پنهان بماند هر گدایی نامشان را بر نخواند حق آن نور و حق نورانیان کاندر آن بحرند همچون ماهیان بحر جان و جان بحر ار گویمش نیست لایق نام نو می‌جویمش حق آن آنی که این و آن ازوست مغزها نسبت بدو باشند پوست که صفات خواجه‌تاش و یار من هست صد چندان که این گفتار من آنچ می‌دانم ز وصف آن ندیم باورت ناید چه گویم ای کریم برنامه ی - قسمت 3 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
🌺 چون جنید از جند او دید آن مدد خود مقاماتش فزون شد از عدد 👈جُنید: ابو القاسم بن محمد (وفات 297 ه. ق). از عارفان بزرگ سده سوم هجرى. در بغداد متولد شد و هم در آن جا نشأت یافت و به سر برد. بایزید: طیفور بن عیسى بن آدم از مشایخ بزرگ عرفان (وفات 261 یا 264 ه. ق). بایزید به لقب سلطان العارفین ملقب بوده است. مزید: زیادت، و مقصود زیادت تجلّى است و ممکن است اشاره باشد بدان چه عطار نوشته است: «نقل است که یحیى معاذ رازى نامه‏اى نوشت به بایزید- رحمهما اللَّه- که چه گویى در حقّ کسى که قدحى خورد و مست ازل و ابد شد؟ بایزید جواب نوشت که اینجا مرد هست که در شبانه روزى دریاى ازل و ابد در مى‏کشد و نعره هَل مِن مَزید مى‏زند». کرخى: ابو محفوظ معروف بن فیروزان از محله کرخ بغداد (وفات 200 ه. ق). در کرخ بغداد متولد شد و در آن شهر پرورش یافت و هم بدان جا در گذشت. کرخ: نیکلسون نویسد: واژه‏اى آرامى به معنى سنگر یا دژ است. در این بیت کرخ استعارت از سرّ الهى یا نور ولایت است، وجاری کردن آب نیز است. کرخ او را شد حَرَس: یعنی معروف کرخی جریانِ رودخانهْ دین را نگهبان شد. پور ادهم: ابراهیم بن ادهم ابو اسحاق بلخى (وفات 162 ه. ق ) شقیق: ابو على شقیق بن ابراهیم بلخى (وفات 194 ه. ق). استاد حاتم اصم بود و شاگرد ابراهیم ادهم. شق راه: طى کردن آن، پیمودن راههاى ریاضت، و در آن اشاره ایست به داستانى که عطار آن را آورده است: «وى نخست بازرگان بود و به ترکستان رفت و بر بت خانه‏اى گذشت. بت پرستى را دید که پیش بت زارى مى‏کرد. شقیق گفت چرا پیش آن که تو را آفریده زارى نکنى گفت اگر چنین است که تو مى‏گویى مگر قادر نیست که در شهر تو روزى دهد تا بدین جا نیایى. شقیق از این سخن بیدار شد» پادشاهان نهان: اشاره است به مضمون حدیث قدسى «أولِیائى تَحتَ قِبابِى لا یَعرِفُهُم غَیرى.» ز آن سوى جهان: در جهان غیر مادى، در غیر این عالم. این اولیا در این جهان گم‏نامند و نزد خدا بلند مرتبه و مقام. و این مضمون فرموده‏ى على (ع) است در وصف یاران امام بحق که «أَسماءُهُم فِى السَّماءِ مَعرُوفَةٌ وَ فِى الأَرضِ مَجهُولَةٌ نور: وجود حق است به اعتبار ظهور او فى نفسه که «اَللَّهُ نُورُ اَلسَّمواتِ وَ اَلْأَرْضِ.» (نور، 35) نورانیان: همین مردان حق‌اند و مؤمنان‏اند که «نُورُهُمْ یَسْعى‏ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ.» 66: 8 (تحریم، 8) بحر جان: صفت نور است که در بیت پیش آمد و مقصود ذات احدیت است که جامع جمیع حقایق است و جانها همه در آن بحر زنده‏اند. جان بحر: کنایه است از مرتبه قَیُّومِیَّت که قوام همه اشیا بدوست و قوام او به خود. آن: حقیقتى که برتر از اشارات است، چنان که على (ع) فرماید «مَن أشارَ إلَیهِ فَقَد حَدَّهُ: آن که در جهتش نشاند محدودش انگارد». این و آن: نیکلسون به نقل از افضل الدین کاشانى آن را جان و تن معنى کرده. ولى بهتر است این و آن به معنى مشار إلیه نزدیک و دور باشد که خدا آفریننده جهات است، و خود در جهتى نیست. آن و آنی که این و آن از اوست: یعنی آن حقیقت وصف‌ناپذیری که «بحر جان و جان بحر» هر دو از اوست. مغزها: به معنای باطن‏ها یا معنویات و معارف ماست؛ آن‌چه ما از حقیقت می‏‏دانیم در برابر آن کیفیت وصف‌ناپذیر، پوسته‌ای است. قسمت 3 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
✳️ حکایت 🌺 شاه گفت اکنون از آن خود بگو چند گویی آن این و آن او تو چه داری و چه حاصل کرده‌ای از تک دریا چه در آورده‌ای روز مرگ این حس تو باطل شود نور جان داری که یار دل شود در لحد کین چشم را خاک آگند هست آنچ گور را روشن کند آن زمان که دست و پایت بر درد پر و بالت هست تا جان بر پرد آن زمان کین جان حیوانی نماند جان باقی بایدت بر جا نشاند شرط من جا بالحسن نه کردنست این حسن را سوی حضرت بردنست برنامه ی - قسمت 4 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
🌺 شاه گفت اکنون از آن خود بگو چند گویی آن این و آن او ✳️مهم کمال معنوی است 🔴مولانا می‌گوید‌: در هر کاری نتیجه‌ای است که مربوط به کمال روحی و رشد معنوی می‌شود. چقدر از این و آن تعریف می‌کنی؟ خودت چه کمال و هنری داری و آیا از ژرفای دریاچه، مرواریدی صید کرده‌ای؟ به هنگام فرا رسیدن مرگت‌، حواس ظاهری تو از میان خواهد رفت؛ آیا نور جانی داری که همدم دل تو شود. وقتی که در گور، چشمان ظاهر تو را پُر از خاک می‌کنند، آیا توشه‌ای داری که گور تو را روشن کند؟ هنگامی که دست و پای تو متلاشی می‌شود؛ آیا پر و بال داری که روح تو به وسیله آن از تاریکی گور به عالم بالا پرواز کند؟. و می‌گوید: این که در برابر کار نیک، ده برابر عوض به تو بدهند، شرطی دارد که، این کار نیک را فقط برای خدا بکنی. بنابراین فقط انجام کار مهم نیست؛ نیت تو مهم است. قسمت 4 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
✳️ حکایت 🌺 جوهری داری ز انسان یا خری این عرضها که فنا شد چون بری این عرضهای نماز و روزه را چونک لایبقی زمانین انتفی نقل نتوان کرد مر اعراض را لیک از جوهر برند امراض را تا مبدل گشت جوهر زین عرض چون ز پرهیزی که زایل شد مرض گشت پرهیز عرض جوهر بجهد شد دهان تلخ از پرهیز شهد از زراعت خاکها شد سنبله داروی مو کرد مو را سلسله آن نکاح زن عرض بد شد فنا جوهر فرزند حاصل شد ز ما جفت کردن اسپ و اشتر را عرض جوهر کره بزاییدن غرض هست آن بستان نشاندن هم عرض کشت جوهر گشت بستان نک غرض هم عرض دان کیمیا بردن به کار جوهری زان کیمیا گر شد بیار صیقلی کردن عرض باشد شها زین عرض جوهر همی‌زاید صفا پس مگو که من عملها کرده‌ام دخل آن اعراض را بنما مرم این صفت کردن عرض باشد خمش سایهٔ بز را پی قربان مکش برنامه ی - قسمت 5 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
🌺 جوهری داری ز انسان یا خری این عرضها که فنا شد چون بری مهم، جوهر انسان است مولانا می‌گوید: پس از فنای آثار حیات مادی و حیوانی، اگر جوهر انسان در تو نباشد، چون چیز دیگری هم نیست که به حضرت حق ببری، چگونه می‌بری؟ حتی نماز و روزه هم عرض است و عرض در محدودهْ زمانی خاصی وجود دارد و در زمان دیگر نیست و وجودش منتفی می‌شود؛ نماز و روزه تا هنگامی مطرح است که زندگی جسمی ما ادامه دارد و بار تکالیف شرع را می‌برد. این اعراض قابل نقل نیست، اما همین نماز و روزه و عبادات عرضی، جوهر انسان را اصلاح می‌کند و امراض آن را می‌زداید، همان‌طور که پرهیز، مرض را از بین می‌برد. مولانا ضمن این‌که اصالت را به معنا و روح عبادات می‌دهد، لزوم صورت را نیز یادآورر می‌شود و معتقد است که صورت عبادات، اعراضی هستند که امراض جوهر انسان را درمان می‌کنند، گویی در حقیقت، این اعراض، به جوهر تبدیل می‌شوند. مولانا می‌گوید: عرض که خاصیت آن مانند پرهیز است ,"باجهد"، جوهر می‌شود؛ همان‌طور که در بیماران صفراوی، پرهیز، تلخی دهان آنها را می‌برد و شیرینی، جای تلخی را می‌گیرد. مولانا با مثال‌هایی، این دیدگاه را تبین می‌کند. درخور توجه است که مولانا از تبدیل عرض به جوهر سخن می‌گوید، نه از اصلاح و تربیت جوهر: کشاورزی، به‌کار بردن داروی تقویت مو، زناشویی، جفت‌گیری اسپ و شتر، کاشتن بوستان و صیقلی دادن آینه و ... حتی به‌کار بردن کیمیا برای تبدیل عناصر، همهْ اینها کارهایی است که در شمار اعراض زندگی است، اما آن‌چه ارزش دارد، نتیجهْ این اعمال است و از هر عرضی، جوهری پدید می‌آید... شاه به غلام خود می‌گوید: به جای صحبت از این اعمال عرضی، نتیجهْ معنوی آنها را بیان کن و از این سخن من دل‌گیر نشو. این توصیف اعمال و توجه نکردن به نتیجهْ معنوی آنها، به مصداق مَثل معروف سایهْ بز را به جای بز به قربانگاه بردن است ؛ فرع را نباید به‌جای اصل گذاشت. قسمت 5 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
✳️ حکایت 🌺 گفت شاها بی قنوط عقل نیست گر تو فرمایی عرض را نقل نیست پادشاها جز که یاس بنده نیست گر عرض کان رفت باز آینده نیست گر نبودی مر عرض را نقل و حشر فعل بودی باطل و اقوال فشر این عرضها نقل شد لونی دگر حشر هر فانی بود کونی دگر نقل هر چیزی بود هم لایقش لایق گله بود هم سایقش وقت محشر هر عرض را صورتیست صورت هر یک عرض را نوبتیست بنگر اندر خود نه تو بودی عرض جنبش جفتی و جفتی با غرض بنگر اندر خانه و کاشانه‌ها در مهندس بود چون افسانه‌ها آن فلان خانه که ما دیدیم خوش بود موزون صفه و سقف و درش از مهندس آن عرض و اندیشه‌ها آلت آورد و ستون از بیشه‌ها چیست اصل و مایهٔ هر پیشه‌ای جز خیال و جز عرض و اندیشه‌ای جمله اجزای جهان را بی غرض در نگر حاصل نشد جز از عرض برنامه ی - قسمت 6 🙏کانال انس با 🆔 @sahife
🔴 حکمت آفرینش وعلت غائی آن(1) 🌺 گفت شاها بی قنوط عقل نیست گر تو فرمایی عرض را نقل نیست 👈مولانا بحث دقیقی از حکمت آفرینش را بر زبان شاه و غلام او نهاده است که اَعراض و اعمال ظاهری ما، جوهر انسان را اصلاح می‏‏کند و حتی عَرَض به جوهر تبدیل می‏‏شود، اما این اعراض خاصّ زندگی این جهانی است و نقل نمی‏‏پذیرد. در این ابیات غلام به شاه می‏‏گوید: اگر این عبادات و اعمال عرضی نقل نپذیرد، عقل خداجو نومید می‏‏شود، زیرا روندگان طریق حق این اعمال را واسطه وصال می‏‏دانند. پس همین اعمال عرضی باید با ما به جهان دیگر نقل و در آن‌جا ارزیابی شود و اگر جز این باشد اعمال ما باطل و هرچه می‏‏گوییم بیهوده و هذیان است. غلام می‏‏گوید: این اعمال و اعراض حشر دارد، اما حشر آنها در قیامت به صورت کنونی آنها نیست؛ حشر آنها ایجاد دیگری است. در روز محشر به هر عَرَض صورتی مناسب آن داده می‏‏شود و جلوهْ آن صورت‌های تازه، زمان و نوبت خاصی دارد. سپس مولانا می‏‏گوید: هر وجود عَرَضی حاصل یک جریان ذهنی یا یک اندیشه است. برای مثال، هم‌آغوشی والدین جنبش با غرضی است که وجود تو عرض آن جنبش است یا یک ساختمان پدیده‌ای است عرضی که اندیشه مهندس ابزار ساختن آن را فراهم کرده و تیر و تختهْ آن را از بیشه‏ها آورده است. (اصل این اعراض اندیشه‏های ماست.) یادآوری این نکته ضروری است که با وجود اهمیت اندیشه‏ها، وجود ظاهری و عرضی هم جزو اصل و مایه هر پیشه‌ای است. پس عرضها هر چند از میان رفتنى است، لیکن پدید آمدن آنها سبب پیدایش جوهرى مى‏شود که ماندنى است. توضیح اینکه حکماى قدیم مى‏گفتند، هر معلولى را در پدید آمدن چهار علت بایسته است: علت غائى، علت مادى، علت فاعلى، و علت صورى. علت غائى که انگیزه پدید آمدن معلول است، در اندیشه نخست است و در تحقُّق آخر. چنان که اگر کسى بخواهد خانه‏اى براى نشستن بسازد نخست اندیشه ساختن را در سر مى‏پروراند، سپس به تهیّه ابزار و آلتها بر مى‏خیزد، آن گاه از بنّا و کارگر کمک مى‏گیرد. سرانجام خانه ساخته مى‏شود، بدان صورت و شکل که در اندیشه بوده است. اما نشستن در خانه که علت غائى است و از نخست در ذهن سازنده بود پس از تحقیق آن سه علت حاصل مى‏شود. علت غائى که نخست در ذهن مهندس آمد، عرضى بود و از میان رفت، اما نتیجه آن عرض، خانه که جوهر است پدید گردید. زاده از اندیشه‏هاى خوب تو ولدان و حور زاده از اندیشه‏هاى زشت تو دیو کلان‏ سِرِّ اندیشه مهندس بین شده قصر و سرا سِرِّ تقدیر ازل را بین شده چندین جهان‏ واقفى از سرّ خود از سِرِّ سِر واقف نه‏اى سِرِّ سِر همچون دل آمد سِرِّ تو همچون زمان‏ قسمت 6 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
✳️ حکایت 🌺 اول فکر آخر آمد در عمل بنیت عالم چنان دان در ازل میوه‌ها در فکر دل اول بود در عمل ظاهر بخر می‌شود چون عمل کردی شجر بنشاندی اندر آخر حرف اول خواندی گرچه شاخ و برگ و بیخش اولست آن همه از بهر میوه مرسلست پس سری که مغز آن افلاک بود اندر آخر خواجهٔ لولاک بود برنامه ی - قسمت 7 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
حکمت آفرینش وعلت غائی آن(2) 🌺 اول فکر آخر آمد در عمل بنیت عالم چنان دان در ازل مولانا درابیات پیشین بدین نکته اشاره داشت که غرض از پدید آمدن عرض جوهر مقصود است. عرضها پى در پى از میان مى‏رود تا آن جوهر پدید آید و مثال این نکته را آمیزش زن و مرد براى وجود فرزند و کشتن تخم نهال براى به دست آوردن میوه بیان کرد. مولانا می گوید: هرچیزی در آغاز به صورت فکر واندیشه بود. سپس به مرحله عمل درآمد ودر عالم، بنیان هزچیز در ازل چنین بوده است. با عنایت به همین مطلب ،مولانا به جوهر آفرینش جهان در اراده حضرت حق اشاره مى‏کند. و آن وجود خلاصه کاینات رسول اکرم (ص) است که در حدیث آمده است «اگر تو نبودى این چرخها را نیافریدمى.» به باور مولانا همه جهان عرض اند و آن که جوهر اصلى است خلیفة اللَّه، پیمبر آخر زمان است. نجم الدین دایه در این باره چنین نویسد: «بدان که مبدأ مخلوقات و موجودات ارواح انسانى بود و مبدأ ارواح انسانى روح پاک محمدى بود علیه الصلاة و السلام. چنان که فرمود «أوَّلُ ما خَلَقَ اللَّهُ تَعالَى رُوحِى» و در روایتى دیگر «نورى». چون خواجه علیه الصلاة و السلام زبده و خلاصه موجودات و ثمره شجره کاینات بود که «لَولاکَ لَما خَلَقتُ الأَفلاکَ»، مبدأ موجودات هم او آمد و جز چنین نباید که باشد زیرا که آفرینش بر مثال شجره‏اى است و خواجه علیه الصلاة و السلام ثمره آن شجره، و شجره به حقیقت از تخم ثمره باشد.» سپس چنین نتیجه می گیردکه وجود انسان کامل علت غائی نظام آفرینش بوده است، او می‏‏گوید: مغز و علت اصلی آفرینش افلاک راز وجود محمد(ص)، خواجهْ لولاک است، هرچند که او در هنگام آفرینش افلاک نبوده و در آخرالزمان ظهور کرده است. قسمت 7 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
✳️ حکایت 🌺 نقل اعراضست این بحث و مقال نقل اعراضست این شیر و شگال جمله عالم خود عرض بودند تا اندرین معنی بیامد هل اتی این عرضها از چه زاید از صور وین صور هم از چه زاید از فکر این جهان یک فکرتست از عقل کل عقل چون شاهست و صورتها رسل عالم اول جهان امتحان عالم ثانی جزای این و آن چاکرت شاها جنایت می‌کند آن عرض زنجیر و زندان می‌شود بنده‌ات چون خدمت شایسته کرد آن عرض نی خلعتی شد در نبرد این عرض با جوهر آن بیضست و طیر این از آن و آن ازین زاید بسیر برنامه ی - قسمت 8 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
✳️حکمت آفرینش وعلت غائی آن(3) 👈مولانا با عقیدهْ غلام موافقت دارد که اعراض نقل می‏‏پذیرد و می‌گوید: این گفت‌وگوها و بحث‏های ما و این قصه‏های شیر و شغال، همه نقل اعراض است و نشان می‏‏دهد که هر موجود عرضی از آغاز پیدایش تحولاتی می‏‏پذیرد و جلوه‏های گوناگون می‏‏یابد. هل أتی آغاز سوره «الدهر» در قرآن کریم است. در این سوره از خلقت انسان صحبت می‌شود؛ از مرحله نطفه تا تولد، رشد و آن‌چه از انسان سر می‌زند و سرانجام آن‌چه در جهان دیگر به پاداش کارهای خودش می‏‏رسد. مولانا می‏‏گوید: همه عالمیان وجود عرضی هستند، اما سرانجام پس از مراحل گوناگون ـ مطابق سوره دهرـ به جهان دیگر نیز منتقل می‏‏شوند. آثار حیات ظاهری و این جهانی ما از صُوَر مادی یا از صُوَر مثالی پدید می‏‏آید و آن صورت‏ها خود از اندیشه که منبع وجود هر چیزی است سرچشمه می‏‏گیرد. «افلاطون میان عالم روحانی و عالم جسمانی به یک عالم مثال معتقد بود که در آن صُوَر مثالی همه کائنات موجود است و هرچه در عالم ماده نقش هستی می‏‏پذیرد، نخست در عالم مُثُل تحقق می‏‏یابد. مولانا می‏‏گوید: عقل کل یا عقل اول، نخستین صادر شده از هستی مطلق الهی است. این عقل کل، صُوَر مثالی هم‌چون پیامبران را برمی‌انگیزد و این جهان حاصل یک فکرت عقل کل است. باز مولانا به سورهْ دهر باز می‏‏گردد: هستی هر چیزی نخست به این جهان یا عالم اول می‌آید که به موجب آیهْ 2 سورهْ دهر پروردگار او را آزمایش می‏‏کند (نبتلیه) و بعد به آن جهان یا عالم ثانی می‏‏رود که در آن‌جا جزای نیک و بد را می‌بیند. مضمون این کلام نیز تاْییدی بر نظریهْ نقل اعراض به آن جهان است. شاها، بنده مرتکب جنایتی می‏‏شود که آن جنایت جزو اعراض است، ولی آن عرض برای او به زنجیر و زندان مبدّل می‏‏شود. پس اعمال اگر چه از قبیل اعراض‌اند و خاصیت اعراض این است که در دو زمان باقی نمی‏‏ماند: «و لایبقی زمانین»، ولی اثرش منتقل می‏‏شود. هم‌چنین اگر بنده کار شایسته‌ای انجام دهد؛ مگر آن عرض در این سعی و تلاش به خلعتی که جوهر است تبدیل نشد؟ بنابراین، مولانا این‌جا نتیجه می‏‏گیرد: هر عملی یک وقوع عرضی دارد و یک نتیجه و گویی این عمل به آن نتیجه تبدیل می‏‏شود, همان‌طور که اعراض جوهر می‏‏شوند و هر دو از یک‌دیگر می‏‏زایند، مانند مرغ و تخم‌مرغ. قسمت 8 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
✳️ حکایت 🌺 گفت شاهنشه چنین گیر المراد این عرضهای تو یک جوهر نزاد گفت مخفی داشتست آن را خرد تا بود غیب این جهان نیک و بد زانک گر پیدا شدی اشکال فکر کافر و مؤمن نگفتی جز که ذکر پس عیان بودی نه غیب ای شاه این نقش دین و کفر بودی بر جبین کی درین عالم بت و بتگر بدی چون کسی را زهره تسخر بدی پس قیامت بودی این دنیای ما در قیامت کی کند جرم و خطا گفت شه پوشید حق پاداش بد لیک از عامه نه از خاصان خود گر به دامی افکنم من یک امیر از امیران خفیه دارم نه از وزیر حق به من بنمود پس پاداش کار وز صورهای عملها صد هزار تو نشانی ده که من دانم تمام ماه را بر من نمی‌پوشد غمام گفت پس از گفت من مقصود چیست چون تو می‌دانی که آنچ بود چیست برنامه ی - قسمت 9 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
✳️حکمت آفرینش وعلت غائی آن(4) 👈 گفت شاهنشه چنین گیر المراد این عرضهای تو یک جوهر نزاد شاه به غلام نیک‌خو می‌گوید: اگر قبول کنیم که مراد و مقصود همان است که تو می‌گویی, که اعراض قابل نقل باشد و حتی از اعراض جوهر پدید آید، پس چرا این عرض‏های تو یک جوهر پدید نیاورد؟ یعنی این همه ستایش تو از نیکی‏های عرضی و ظاهری، کدام حاصل روحی و معنوی را داده است؟ غلام می‏‏گوید: عقل کل آن جوهر را مخفی و پنهان داشته تا جهان نیک و بد در جهان ما مستور بماند. جهان نیک و بد همان جهان آخرت است، زیرا اگر حقیقت برای همه قابل رؤیت می‌شد؛ کافران هم ذکر حق می‏‏گفتند و کفر و بت‌پرستی و بتگری نبود و کسی جرئت نداشت که مردان حق را بیازارد یا دست بیندازد. در چنان شرایطی، نظام این جهان درهم می‏‏ریخت و دنیا مانند قیامت می‏‏شد و دیگر نه گناهی صورت می‏‏گرفت و نه کار خیری نه خوفی بود و نه رجایی. مولانا می‏‏گوید: البته این پوشیده‌‌بودن عالم پاداش و جزا برای عموم مردم است نه برای مردان حق؛ آنها باطن را می‌بینند و از روابط اعراض و جوهرها و صُوَر مثال و اندیشه‏ها آگاه‌اند. برای مثال، اگر من بخواهم یکی از فرماندهانم را به بند اسارت و حبس کشم، این قصد را از دیگر فرماندهان مخفی می‏‏دارم نه از وزیر . غلام می‏‏گوید: من هم همین را می‌گویم: حقیقت عالم پنهان است، اما نه از چشم حقیقت‌بین تو. قسمت 9 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2