🌃 | شبت بخیر عزیز خدا! 🌿دست به جارو شده بودم و داشتم حیاط خانۀ خیالی‌ام را جارو می‌زدم. تمام شد و گوشه‌ای نشستم. چشم به در دوختم و منتظر که شاید صدای در زدنت را بشنوم. 🌿وقت جارو زدن صدای تک تک غبارها را می‌شنوم که به التماس به خدا می‌گویند توفیقشان دهد که روزی غبار راه تو بشوند. غبارها در هر لحظه خدا را هزار بار شکر می‌کنند که غبار خانۀ عاشق تو شده‌اند. 🌿من وقتی خاکروبه‌ها را که جمع می‌کنم، با تضرع و زاری می‌گویند که آنها را از خانه بیرون نریزم. برای همین است که من همیشه خاکروبه‌ها را در باغچه خالی می‌کنم. 🌿در خانۀ خیالی‌ام ذره‌های غبار هم عاشق تواند. این غبارها راه نفس را نمی‌گیرند. باور کن که تنفس این غبارها راه نفس عاشق‌ها را باز می‌کند. 🌿تو به قدری عزیزکردۀ خدایی که حتی غبار با نشستن روی کفشت، احترام پیدا می‌کند. 🌿شبت بخیر عزیز خدا! اللهم عجل لولیک الفرج