🍃سرمایۀ نشاط زمین و آسمان امروز بهانه‌ای پیدا کردم برای خندیدن. خیلی خندیدم. جای تو خالی بود. ولی مگر این خنده‌ها به دل می‌نشیند؟ وقتی در پس هر خنده‌ای نقش رخ تو به ذهن می‌آید خنده‌ها زهر می‌شود به دلم. من خندیدن را دوست دارم امّا وقتی تو نیستی که با هم بخندیم خنده‌ها هر چه قدر زیاد هم که باشند طعم تلخی دارند به کامم. فراق تو مگر طعم شیرین گذاشته برایم؟ من دوست دارم تو لبخند بزنی تا با تماشای لبخند تو لب من هم به خنده باز شود. شیرین‌ترین لبخند دنیا همین لبخند است. لب تو سر جای خودش لبی که با تماشای لبخند تو به خنده باز شده عالمی را شاد می‌کند. تو رُخت را به من نشان بده و بعد هم لبخند بزن سرت را بر نگردان و بگذار من تماشایت کنم و به تماشای لبخندت لبم به خنده بنشیند. آن وقت لب می‌زنم به یک کاسۀ سفالین پر از آب هر قطره از این آب جماعت جماعت آدم افسرده را مست و مطرب می‌کند. من از خنده‌های تلخ خسته‌ام دلم خندۀ شیرین می‌خواهد. بخند و خنده‌ات را نشانم بده بگذار طعم شادی را بچشم آقا! شبت بخیر سرمایۀ نشاط زمین و آسمان!