🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ :
#میم_فࢪاهانے
#قسمت455
اشک تو چشمام جمع شد
- تازه داشت باهات خوب میشد ، تصمیم گرفته بود دیگه در برابرت جبهه نگیره ولی ببین به کجا رسیدیم که میگی میخواد وکیل بگیره برای ...
دستشو آروم گذاشت روی دهنم
- ادامه نده حتی یک بار هم دلم نمیخواد از زبونت بشنوم
تو خانوم منی ، عزیز دل منی و برای همیشه هم میمونی
هزار تا وکیل هم که بگیرن تا منو تو نخوایم هیچ کسی نمیتونه جدامون کنه
پاشو با هم بریم آشپزخونه من ی املت مشت برات درست کنم ، البته اگه تو این دو هفته ای که نبودیم چیزی سالم مونده باشه
- من گرسنه نیستم
- پاشو دیگه ... ینی چی گرسنه نیستم ، بوی املت من که بهت بخوره تمومه
وقتی دید همونطور دراز کشیدم ، گفت : بلند نمیشی نه ؟
- نه
ی دفعه دست انداخت زیر کمرمو پاهام ، و بلندم کرد
آروم که بچه ها بیدار نشن گفتم : واییییی چکار میکنی ؟
بزارم زمین میفتم الان
- اگه وول اضافه نخوری نمیفتی ، آروم بگیر ببینم
از ترسم چشمامو بستمو لباسشو محکم چنگ زدم
- مریم جان رسیدیم اگه لطف کنی این یقه ی منو ول کنی ممنونت میشم
چشممو باز کردمو اطرافو نگاه کردم
- البته اگه میخوای همین جا بمونی بحث دیگه ایه با کمال میل میپذیرم
- نخیرم ، نمیخوام بمونم
دستامو باز کردمو آروم نشوندم لبه ی میز و گونمو بوسید
چشمام گرد شد ، هنوزم از این حرکاتش خجالت میکشیدم اما سعی میکردم به روی خودم نیارم
رفت سر یخچالو ظرف گوجه خیارو درآورد گفت : خدا رو شکر توش دو سه تایی سالم مونده
گوجه ها رو مجدد شست و با ی ماهی تابه و ی رنده گذاشت جلوم
- خب ... مریم بانو تا اینا رو رنده کنیو بزاری رو گاز من نون و گرفتمو برگشتم
- ولی تا اونجا که متوجه شدم منظورت این بود که املت مشت شما رو بخوریم نه من
- تو فقط اینا رو رنده میکنی میزاری رو گاز بقیش با خودمه
- خسته نباشی بقیش که دیگه کاری نداره ، ی تخم مرغه اونم خودم میشکنم
- خیر عزیز من ، بقیش لم داره که شما بلد نیستی ، دست نمیزنی تا برگردم
- خیله خب ، زود برگرد آقای سرآشپز
رفت و خیلی زود با دو تا نون سنگک داغ پر کنجد برگشت
- چه خبره چقدر زیاد گرفتی ، بچه ها نصف یکیشم نمیخورن
- خیالت راحت من تمومش میکنم
- اونوقت نگران چاق شدن من بودی
خودت که بدتری
- بلبل خانومِ من ، شما همه جوره دل منو بردی ، نگران تپل شدنتم نیستم تو هم نباش
بنده چند وقته که ی آب خوش از گلوم پایین نرفته ، حداقل الان که اشتهامو باز کردی ی چیزی بخورم دیگه
- بفرمایید
- ممنون ، میبینم که کد بانو گریتم بیسته و میز چیدی برام
- بله ... حالا کجاشو دیدی ، اگه بزارن زندگیمون سر بگیره بهت قول میدم هر روز که از سر کار برگردی خونه ، وسطِ ی خونه ی ترکیده مثل دیشب میز شامی برات بچینم که نگو
از همون لبخندا رو لباش نشست که دلم میخواست ساعت ها بشینمو تماشاش کنم ، خیره تو چشمام جلو اومدو دست برد پشت سرمو موهامو بازکردو دورم ریخت
- کیو میترسونی ، منی رو که آرزومه هر شب که میرسم خونه اون خونهی جنگ زده ی دیشبو ببینم که خرگوش کوچولوی بلبلم داره با بچه هام بازی میکنه و صدای خنده هاشون خونه رو برداشته ؟
اگه دل به دلم بدیو کمکم کنی یواش یواش بقیه کوتاه میان ، درد من از بی اعتمادیِ توئه ، اینکه هنوز عشقمو باور نکردی مریم
چطوری بهت بفهمونم که ی تار موتو با دنیا عوض نمیکنم
دوباره و دوباره این اشک لعنتی ، چهره ی غمگینشو برام تار کرد ؛ نفس عمیقی کشیدم که حداقل گریه م نگیره ...
اما نشد ... نتونستم
و محکم بغلش کردم
روی سرمو بوسید و حلقه ی دستاشو تنگ تر کرد
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥
@salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110