15 🔅🔅🔅 📝در کتاب الارشاد در شناخت حجتهای خداوند بر بندگان در فصل داستان فتح مكه و گرفتن على ع نامه حاطب‏ بن‏ ابى‏ بلتعة را از آن زنى که مأمور رساندن نامه به قريش مكه بود آمده : و از جمله فضائل آن حضرت اين بود : چون پيغمبر (ص) آهنگ فتح مكه فرمود، از خداى تعالى خواست كه جريان كار او را (از حركت و تجهيز لشكر و ديگر كارها را) از قريش (آنان كه در مكه بودند و با آن وجود مقدس دشمنى ميكردند) پوشيده دارد، تا بطور ناگهانى بر آن شهر درآيد، و روى اين منظور همه كارهاى مربوط باين حركت و حمله و يورش را پنهانى انجام ميداد، ولى (با همه اين احوال) حاطب بن أبى بلتعة { كه قبلا در مكه مي¬زيست و پس از آن اسلام اختيار كرد و بمدينه هجرت كرده بود، و چون آب و ملكى در مكه نداشت و برخى از خاندان او نيز هنوز در مكه بودند، ناچار بود كه با بزرگان مكه در تماس باشد، و راه دوستى خود را با آنها نبندد، و البته از آن مسلمانهاى محكم و پابرجائى نيز نبود كه بخاطر اسلام از همه چيز در اين راه بگذرد، و باصطلاح از مسلمانانى بود كه نان را بنرخ روز ميخورد، و در عين حال كه مسلمان بود روابط خود را با مشركين مكه و سران قريش نگهداشته بود، از اين رو} نامه‏اى بأهل مكه نوشت، و آنها را از تصميمى كه رسول خدا (ص) براى فتح مكه گرفته بود بوسيله آن نامه آگاه ساخت، و آن نامه را بزنى سياه پوست كه در مدينه از راه گدائى روزگار ميگذرانيد و امرار معاش ميكرد سپرد، كه آن را بسران قريش كه نامبر كرده بود برساند، و براى اين كار دستمزد خوبى باو داد، و باو دستور داد كه از بيراهه برود (مبادا گرفتار شود و نامه بدست مسلمان بيفتد) از آن سو بر رسول خدا (ص) وحى رسيد، و جبرئيل جريان نامه‏نگارى او را بأهل مكه بآن حضرت خبر داد، پس رسول خدا (ص) أمير المؤمنين عليه السّلام را طلبيد، و باو فرمود: همانا برخى از پيروان من نامه بمردم مكه نگاشته، در آن نامه از جريان كار و تصميم ما آنان را آگاه ساخته در صورتى كه من از خدا خواسته بودم كه جريان كار ما را بر آنها پوشيده دارد و آن نامه همراه زن سياه پوستى است كه از بيراهه بسوى مكه روان شده، پس شمشيرت را بردار و باو برس، و نامه را از او گرفته نزد من آر، سپس زبير را خواست و باو فرمود: در اين راه همراه على برو و با او باش، پس على عليه السّلام با زبير براه افتاد و از بيراهه بسوى مكه رهسپار شدند تا بآن زن رسيدند، ابتداء زبير پيش آن زن رفت، و از او راجع بنامه‏اى كه نزدش بود پرسيد، آن زن وجود چنين نامه‏اى را نزد خود انكار كرد و سوگند ياد نمود كه چنين چيزى نزد او نيست و گريه كرد، پس زبير بعلى عليه السّلام عرض كرد، من گمان ندارم نامه همراه اين زن باشد بيا تا نزد رسول خدا (ص) بازگرديم و از بى‏گناهى اين زن آن حضرت را آگاه كنيم، امير المؤمنين عليه السّلام (خشمناك شد و) فرمود: رسول خدا (ص) بمن خبر داده كه نامه همراه اين زن است و بمن دستور فرموده كه از او بگيرم و تو ميگوئى: كه نامه همراه او نيست؟ (يعنى رسول خدا (ص) نعوذ باللَّه دروغ گفته و اين زن راست ميگويد؟ اين سخن را فرمود) و شمشير را از نيام كشيد و پيش آن زن رفته فرمود: آگاه باش بخدا سوگند اگر نامه را بيرون نياورى ترا بازرسى ميكنم سپس گردنت را (با اين شمشير) ميزنم؟ زن (كه آثار خشم را در چهره على ديد و ميدانست كه آنچه گفته است انجام ميدهد) گفت: حال كه چنين است اى پسر ابو طالب رو از من باز گردان (تا نامه را بيرون آورم و بتو بدهم) حضرت روى خويش از آن زن برگردانيد و آن زن مقنعه و روسرى خود را باز كرد و نامه را كه در گيسوى خود پنهان كرده بود بيرون آورد و بآن حضرت داد، على عليه السّلام نامه را گرفت و نزد پيغمبر (ص) آورد . 🔆اجتهاد روشمند 🔆 @salmanraoofi