⏳
#سه_دقیقه_درقیامت⌛️
🌺 قسمت سی و هفتم:
🖋 مدافعان وطن
مدتی از ماجرای بیمارستان گذشت... پس از شهادت دوستان مدافع حرم، حال و روز من خیلی خراب بود... بارها تا نزدیکی شهادت رفتم... خودم می دانستم که چرا شهادت را از دست دادم!...
به من گفته بودند که هر نگاه حرام، حداقل شش ماه شهادت آنان که عاشق شهادت هستند را عقب میاندازد...
روزی که عازم سوریه بودیم، پرواز ما با پرواز آنتالیا همزمان بود!
چند دختر جوان، با لباسهایی بسیار زننده، در مقابل من قرار گرفتند و ناخواسته نگاهم به آنها افتاد...
بلند شدم و جای خودم را تغییر دادم... هرچه می خواستم حواس خودم را پرت کنم، نمی شد... اما دیگر دوستان من، در جایی قرار گرفتند که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد...
این دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند... شاید فکر کرده بودند من هم مسافر آنتالیا هستم... هر چه بود، گویی قرار بود ایمان و اعتقاد من آزمایش شود... گویی شیطان و یارانش آمده بودند تا به من ثابت کنند هنوز آماده نیستی.
با اینکه در مقابل عشوههای آنها هیچ حرف و عکسالعملی نداشتم، اما متاسفانه نمره قبولی از این آزمون نگرفتم...
در میان دوستانی که با هم در سوریه بودیم، چند نفر دیگر را میشناختم... آن ها را نیز جزو شهدا دیده بودم... می دانستم که آنها نیز شهید خواهند شد...
یکی از آنها علی خادم بود... پسر ساده و دوست داشتنی سپاه بود... آرام بود و با اخلاص...
همیشه جایی مینشست تا یک وقت آلوده به نگاه حرام نشود
در جریان شهادت رفقایم، علی هم مجروح شد و با من به ایران برگشت... من با خودم فکر می کردم که علی به زودی شهید خواهد شد... اما چگونه و کجا؟
یکی دیگر از رفقایم که او را در جمع شهدا دیده بودم، اسماعیل کرمی بود... او در ایران بود و حتی در جمع مدافعان حرم هم حضور نداشت... اما من او را در جمع شهدا دیده بودم... شهدایی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت می شدند..!
من و اسماعیل، خیلی با هم دوست بودیم... یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد... یک ساعتی با هم صحبت کردیم... گفت: قرار است برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود...
رفقای ما عازم سیستان شدند... مسائل امنیتی در آن منطقه به گونهای است که دوستان پاسدار، برای ماموریت به آنجا اعزام می شدند...
فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم... گفتند: رفته سیستان...
یک باره با خودم گفتم: نکند باب شهادت از آنجا برای او باز شود؟!
سریع با فرماندهی مکاتبه کردم و با اصرار، تقاضای حضور در مرزهای شرقی را داشتم... اما مجوز حضور من در سیستان صادر نشد.
مدتی گذشت... با دوستان در ارتباط بودم... در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد... خبر خیلی کوتاه بود!... اما شوک بزرگی به من و تمام دوستان وارد کرد...
یک انتحاری وهابی، خودش را به اتوبوس سپاه میزند وده ها رزمنده را که ماموریتشان به پایان رسیده بود، به شهادت می رساند...
روز بعد لیست شهدا ارسال شد... علی خادم و اسماعیل کرمی هر دو در میان شهدا بودند...
◀️ ادامه دارد ...
با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و تاثیرگذار "سه دقیقه در قیامت "