#مصاحبه
#نخستین_زن_آزاده
قسمت ششم:
❓در زندان وقتی اسیر بودید، چیزی هم یاد گرفتید؟
🎤بله. وقتی در بهداری بستری بودم، یکی از جوانان ایرانی که آنجا بود به من زبان انگلیسی یاد داد.
او جلد پاکتهای سیگار یا کاغذ باطله را میآورد و روی آن کلمات انگلیسی را به من آموزش میداد و میگفت، بهتر است بخوانی و کمکت میکند؛ چون صلیبسرخ جهانی که میآمد ما باید انگلیسی صحبت میکردیم.
درواقع کلماتی که مورد نیاز اسرا بود به ما یاد میداد.
من خودم نیز علاقه داشتم و او هم از من امتحان میگرفت و سؤال میکرد.
من البته همانجا تزریقات را کامل یاد گرفتم.
همیشه میگفتند اینجا بهترین فرصت است که اینها را یاد بگیری و وقتی برگشتی ایران میتوانی به رزمندگان کمک کنی که اتفاقا همینطور هم شد و سالهای ۱۳۶۲ و ۶۳ توانستم در بیمارستان شهر سوسنگرد این کار را انجام دهم.
بعدا به جهادسازندگی رفتم تا آنجا بتوانم همراه پزشکان اعزامی به روستاییان کمک کنم.
❓شکنجه هم شدید؟
🎤بهشدت مجروح بودم، اما خب به نحو دیگری مرا اذیت میکردند؛
مثلا هر ۲۴ ساعت یکبار به من غذا میدادند.
در یک محیط کاملا مردانه و بهمدت ۴ ماه در یک سلول انفرادی بودم.
در همین بازجوییها وقتی یکبار مرا بردند با یک خلبان آشنا شدم که فارسی صحبت میکرد.
خودش را ایرانی معرفی کرد و به عراقیها گفت: "ما اصلا زن رزمنده که در جبهه جنگ حضور داشته باشد، نداریم. حتما او را در شهر اسیر کردهاید."
این خلبان به زبان انگلیسی نیز مسلط بود.
به من گفت:
"مشخصات خودت را به من بده که در کدام اردوگاه هستی تا هر جور شده اطلاعات تو را به صلیبسرخ جهانی بدهم. آنها به امور اسرا رسیدگی میکنند."
این خلبان گفت:
"احتمالا زنان زیادی اسیر شدهاند که من در جریان نیستم."
❓خودش را معرفی کرد؟ اسمش را بهخاطر دارید؟
🎤نه متأسفانه به یاد ندارم. بعد از چند روز از آن دیدار، مرا به اردوگاه موصل منتقل کردند که ۱۵۰۰ ایرانی در آنجا زندانی بودند.
❓زنان دیگری در آن اردوگاه بودند یا فقط شما آنجا حضور داشتید؟
🎤نه همگی مرد بودند. من هیچ اسیر زن دیگری ندیدم.
بعد از یک سال و چند ماه دوباره مرا به بغداد، زندان استخبارات، اردوگاه رمادیه منتقل کردند.
من در آن مقطع بعد از ۶ ماه بهخاطر خارج کردن برخی ترکشها دوباره برای عمل به بیمارستان موصل منتقل شدم.
صلیب سرخ جهانی وقتی مرا دید، گفت:
"باید این زندانی مبادله شود."
❓قبل از شما هم زندانیها مبادله شده بودند؟
🎤بله. تقریبا ۲ گروه قبل از من مبادله شده بودند که اکثرا نابینا، قطع نخاع یا دست و پاهایشان قطع شده بود.
من گروه سوم بودم که همراه ۳۷ نفر دیگر با زندانیان عراقی مبادله شدم؛ یعنی بعد از ۲ سال ما از طریق کشور قبرس آزاد شدیم و به تهران آمدیم.
❓چه سالی بود؟
🎤اوایل سال ۱۳۶۱ بود.
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee