طناز
#طناز🦋 #پارت_۲۱۵ _._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. خودشه، خود مهدیاره نه رویا و خیال، اشک هام
🦋 _._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. نگاهش به مچ پام می‌افته و اخمش گره کور ترسناکی می‌شه و با لحنی جدی میگه: -باعث شدی زیر قولم بزنم طناز. نمی‌فهمم منظورش از قول چیه؟! ولی همون لحظه درد عجیبی مچ پام رو می‌گیره. مهدیار مچ در رفته پام رو جا میندازه بعد با یک پارچه که احتمالا شال گردنشه دورش رو محکم می‌بنده. - می‌تونی راه بیای؟ سرم رو بالا می‌گیرم : نه نمی‌خواستم.... نمی‌ذاره حرف بزنم، انگشتش رو روی لبم می‌ذاره: -ساکت بعدا درباره‌ش حرف می‌زنیم. مطیعانه سر تکون میدم: چشم. سرش رو با تعجب بالا میاره باز همون طور با حالت عجیبی زل می‌زنه به چهره درمانده من. مهدیار من رو می‌گیره و با کمک یک طناب که تو کوله همراه خودشه میاد بیرون. _._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. کپی برداری ممنوع است. ‌