طناز
#پارت_۳۱۴ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌ وقتی اون نگاه مفرح و پوزخند گوشه لب رو می‌بینم متوج
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. - سهیل دیوونه شدی خب معلومه حالم خوبه! من نگران آقاجونم چه اتفاقی افتاده؟ درسته ازش دلخورم ولی نمی‌تونم فراموش کنم اون بالاخره پدر بزرگ منه و چقدر من رو دوست داره. سهیل می‌گه: دیشب مراسم خواستگاری زهره و سپهر بود. ما هم رفته بودیم اونجا . برگشتیم دیدیم آقاجون با حالی خراب تو حیاط افتاده. یک بسته کنار دستش بود برداشتمش دیدم .... مکث می‌کنه، من انگار تو حال خودم نیستم، منتظرم ادامه حرفش رو بزنه! - پیراهن خونی تو بود طناز . روی پیراهن یک نامه بود نوشته بود مبارک باشه این سند پاکی دختر بزرگ زاده هاست. دنیا روی سرم خراب می‌شه پیراهن خونی من همون که اون شب تنم بود و یک قسمت هایی ازش هم پاره شده بود دم در خونه دست پدر بزرگم!. اون چیزی رو که گوش هام شنیده رو قلبم باور نمی‌کنه. سهیل ادامه می‌ده: من چون باهات قبلش چت کرده بودم شک کردم این پیراهن جعلی باشه ولی جرات نکردم جلوی بابام یا سپهر حرفی بزنم... _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. ‌