🔻در تنگنای شهر بیرحم:
مرثیهای برای حاشیهایهای دهۀ پنجاه
🖊مهدی جمشیدی
۱. سعید راد نیز همچون بازیگران سرشناس دیگر، غرق در فیلمفارسی شد و نتوانست از آن، جانِ سالم به در ببرد. در دهههای چهل و پنجاه، سینمای سخیف و مبتذل که در اصطلاح خاص، فیلمفارسی خوانده میشود، تمامیّتِ سینمای ایران را از آنِ خود کرد و هر جریانی غیر از این، به حاشیه افتاد. در نیمۀ نخست دهۀ پنجاه، کنشگران سینمای تجاری- مبتذل به سراغ سعید راد نیز آمدند و او را به یکی از چهرههای اصلی این سینما تبدیل کردند. او نیز همچون علی فردین و بهروز وثوقی و ایرج قادری و دیگران، بلعیده شد و در مرداب سینمایی فرو رفت که جز قمار و شراب و زن، هیچ سخنی برای گفتن نداشت. در این سینما، هیچ نشانی از هنر به چشم نمیخورد و این سینما، تنها ابزاری بود برای ساعتی تفنّن سطحی و لذّت محسوس.
۲. در این میان، جریانی در درون سینمای ایران شکل گرفت که صورتبندی متفاوتی از وضع جامعۀ ایران داشت و میخواست سخن خاصی بگوید. این سینما، موج نو خوانده شد و با گاو و قیصر شروع شد و تا حدی نیز با استقبال مواجه گردید. ذائقۀ ایرانی در اثر فیلمفارسی، بهشدّت نازل و ناچیز شده بود و بسیار مانده بود تا بتواند با روشنفکریِ ضدساختار، همدل شود و زبان او را بفهمد. از قضا، اصلیترین و فاخرترین کار سعید راد نیز فیلم تنگنا (ساختۀ امیر نادری در سال ۱۳۵۲) بود که مخاطبان ایرانیِ مشروطشده به فیلمفارسی، آن را نپسندیدند، اما منتقدان اهل نظر و هنر، آن را ستایش کردند. تنگنا، همانند کارهای دیگری که در فضای موج نو انجام شد، یک فیلم اجتماعیِ تلخ و گزنده و منتقد بود که عصیان را روایت میکرد. سعید راد در نقش علی خوشدست، یک قمارباز حرفهای است که زندگیاش میان بُرد و باختهای مکرّر، در تعلیق و اسیر فلاکت است و تصوّر میکند که میتواند در میان این فرازونشیبهای بیحساب، سرانجام یک بُرد بزرگ را تجربه کند. او در یکی قماربازیهایش، میبَرد اما طرف مقابل که سه برادر هستند، پول باخته را به او نمیپردازند. علی خوشدست با آنها درگیر میشود و ناخواسته، یکی از آنها را با چاقو میکُشد و میگریزد. علی که میداند اگر در شهر بماند، یا توسط پلیس دستگیر خواهد شد و یا برادران مقتول، او را خواهند کُشت، تصمیم میگیرد که از شهر بگریزد اما حتی به اندازۀ سفر نیز پولی در بساط ندارد. او به هرکه رو میاندازد، با پاسخ منفی روبرو میشود و در نهایت نیز برادران مقتول، او را پیدا میکنند و تا سر حد مرگ، او را کتک میزنند و در لحظۀ نهایی که میخواهند وی را با چاقو بکشند، پلیس از راه میرسد و علی را دستگیر میکند.
۳. علی در محلهای در پایین شهر، زندگی میکند؛ خانوادۀ فقیری دارد؛ مادری که اهل نماز و دعا است؛ معشوقهای دارد که از وی باردار است اما به دلیل فقر، امکان زندگی مشترک ندارند؛ و ... . همهچیز در برابر اوست و او به معنی واقعی کلمه، در تنگنا به سر میبرد. نویسنده در سکانس آغازین، سخن از ارادۀ انسان میگوید و مینویسد حادثه، ساختۀ خود انسان است و انسان، به دست خودش، تنگنا میآفریند، اما شرایط و بستری که در فیلم ترسیم شده است، فراتر از اراده است؛ جامعه در آن برهه، مردابنشین است. در سکانس پایانی، نمایی از شهر تهران به نمایش درمیآید که بهظاهر، همهچیز بهسامان است و تراکم و تکثر و شلوغی، چیزی به نام شهر ساخته است، اما گویا میخواهد اعتراض کند که در زیر پوست این شهر تجدّدی، علی خوشدستهای بسیاری، دل به قمار بستهاند و سرانجام نیز در زیر مُشت و لگدهای کُشنده، مچاله میشوند. شاید هم نویسنده میخواهد بگوید این شهر تجدّدی و بیرحم و وحشی و سیاه و خشن را همین ارادههای پراکنده آفریدهاند و اکنون ما گرفتار تنگنای خودساخته شدهایم. داستان تنگنا، داستان بخش مهمی از جامعۀ ایران در قاب روایتِ موج نو است؛ یک زندگی چرک با جیب خالی و تجربۀ شکستهای فراوان و نشستن در کوچهای که بنبست است؛ تنهایی و غربت یک قهرمانِ درمانده در شهری که احساس در آن مرده و صدای فقر و فلاکت، بلند است؛ یک آدم حاشیهای که زندگیاش، هیچ در هیچ است و جز معشوقهاش که او را رها نمیکند، همهچیز را باخته است. این، همان وقت پایان است؛ وقتی دیگر راهی نیست؛ وقتی باید تمام شد؛ وقتی باید تکیده و دست در دست معشوقه، چشمها را بست تا بیش از این، تلخیها را ندید. شهرِ نادیدنی، چشم فروبستن میطلبد. و چه تنگنایی است این شهر سرشار از دیوار و دود و نفی و ناهمدلی. این است روایت باطنِ نهفتۀ تهران در سالهای نخست دهۀ پنجاه.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60