#رمان
#قسمت_هشتاد_و_یک
امیدوارم من رو ببخشی، تازه باید برم و
از عقاب بزرگ هم عذرخواهی کنم چون بی اجازه ی اون به اینجا اومدم.
امیدوارم موفق باشی خدانگهدار✋🏻 محمدجواد با برهان به راه افتادند.🚶
بعد از اینکه کمی از آنها فاصله گرفتند محمدجواد سرش را پایین انداخت و با لحنی پشیمان گفت: «معذرت میخوام»😔
برهان با مهربانی سر محمدجواد را بلند کرد و به چشمان پشیمان محمدجواد نگریست و لبخند دلنشینی زد.☺️
اهالی باغ قرآن از آنها فاصله زیادی داشتند. برهان بالهایش را باز کرد محمدجواد را با پنجه هایش گرفت و به سمت اهالی پرواز کردند.
به صفِ در حال حرکت که رسیدند محمدجواد را در آخر صف روی زمین گذاشت و خودش به اول صف رفت.
کمی بعد برهان با صدایی رسا گفت «رسیدیم.»🙂
ادامه دارد.....
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#محمدجوادوشمشیرایلیا
#داستان
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟
@setaresho7