به یُمن پربرکت دیدار حضرت آقا که در روز ۱۹ دی ماه نصیبم شد، شعری تقدیم می‌کنم: خدا دوباره به دعوت گشوده بود دری را به اشک بوسه زدم خط به خط چنین خبری را چقدر پرسه زدم در خیال و باز گشودم هزار غنچه‌ی نشکفته در چنین سحری را چقدر عاشق این شهر و مردمم که قرار است کنارشان بروم پا به پا چنین سفری را بهار دعوتمان کرده بود خانه به خانه خوشا طراوت هر کوچه را و هر گذری را به دست کوته ما برگ سبز داد که فردا نگاه کن قد و بالای نخل باروری را شبیه دخترک سال‌های جبهه و جنگم که گرمِ خواب به آغوش می‌کشد پدری را کسی به خانه‌ی خورشید تابناک نرفته مگر به صاعقه‌ی نور وا کنند دری را دوباره پرده‌ی آبی کنار رفت و دو چشمم بر آسمان خدا دید ماهِ جلوه‌گری را اگر دل است به این راه می‌برند دلم را اگر سر است بر این طاق می‌زنیم سری را به جاده آب زدم با هزار قطره‌‌ی اشکم خدا دوباره نصیبم کند چنین سفری را @shaeranehowzavi