• 🔰به قیمت شادی بچه‌ها! 🔸از کنار خونهٔ یه زن فقیری می‌گذشتن، که دیدن بچه‌های زن دارن از گرسنگی گریه می‌کنن! زن برای این که بچه‌ها خیال کنن قراره غذایی آماده بشه و کمتر بی‌قراری کنن، دیگش رو پر از آب کرده بود و گذاشته بود روی آتیش... 🔹امیرالمؤمنین که وضعیت رو این طوری دیدن، با عجله برگشتن، یه مقدار خرما و آرد و روغن و برنج، گذاشتن داخل یه کیسه، روی دوششون بلند کردن و با جناب قنبر راه افتادن سمت خونه اون زن. 🔸قنبر گفت: آقاجان بدید کیسه رو من بیارم! امیرالمؤمنین قبول نکردن و به راهشون ادامه دادن. 🔹به خونهٔ زن که رسیدن، در زدن، اجازه گرفتن، نشستن پای قابلمه؛ روغن و برنج رو داخل دیگ آبجوش ریختن و برای بچه‌ها برنج درست کردن. 🔸بچه‌ها که غذاشون رو خوردن، امیرالمؤمنین روی چهار دست و پا راه افتادن، دور اتاق می‌چرخیدن و بع بع می‌کردن. بچه‌ها از خوشحالی قهقهه میزدن و نوبتی روی دوش حضرت سوار می‌شدن. 🔹وقتی از خونه اومدن بیرون، قنبر گفت: امشب یه رفتار عجیب از شما دیدم که علتش رو متوجه نشدم! می‌فهمم چرا برگشتید براشون غذا آوردید، اما چرا روی چهار دست و پا برای بچه‌ها بع بع می‌کردین؟ آخه شأن شما... 🔸امیرالمؤمنین فرمودن: وقتی وارد این خونه شدم، بچه‌ها از شدت گرسنگی گریه می‌کردن؛ دلم می‌خواست وقتی پام رو از خونه‌شون می‌ذارم بیرون، بچه‌ها درحالی که شکمشون سیره، بخندن... ____ 📚 منبع: مفاتیح الحیاة، ص ۳۹۹ 💠 @shagerde_ostad