علاقهٔ
#کیکاووس به دختر شاه
#هاماوران :
جنگ ایران و هاماوران ادامه داشت تا اینکه سپهدار هاماوران اسیر ایرانیان شد و هاماوران مجبور به دادن مالیات بود ...
که یکی از نزدیکان شاه به او گفت « شاه هاماوران دختری دارد که از سرو بلند بالاتر است و موهای سیاهش بر سرش افسر هستند و زبانی چون خنجر و لبانی چون قند دارد و مانند بهشتی زیبا است و خورشید تابان و بهار پرطراوت است ...
شاه کیکاووس که سخنان او را شنید دلش لرزید و خواهان آن دختر شد ... پس مردی نیک گفتار و پهلوان را انتخاب کرد به او گفت « برو و نظر او را به من جلب کن و با سخنان شیرینت مغز اش را بشوی و بگو که خورشید روشن از تاج من است و زمین هم زیر تخت من و هر کسی زیر سایه من باشد تاج و تخت اش را از دست خواهد داد و بیا تا باهم آشتی کنیم که پس پردهٔ تو دختری است که سزاوار همسری من است که شنیده ام پاکدامن و مورد تحسین همگان است... چه کسی بهتر از پسر
#کیقباد داماد ات خواهد شد ؟»
فرستاده نزد شاه هاماوران رفت و با گفتار نرم سلام فراوان از کیکاووس شاه رساند و پیام را گفت ...
شاه هاماوران از خواستهٔ کیکاووس غمگین شد و با خود گفت « هرچند که او پادشاه است اما من هم همین یک دختر را دارم که از جان شیرینم هم گرامی تر است و اگر با این فرستاده با سردی رفتار کنم نمیتوانم با کیکاووس بجنگم ...»
پس به آن فرستاده گفت « این آرزوی بسیار بزرگی است که از من دو چیز گرامی ام را میگیرد ... هم اموالم و هم دخترم و من بعد از این زنده نخواهم ماند اما هر چه خواهد به او خواهم داد »
سپس
#سودابه را پیش خواند و سخنان کیکاووس را به او گفت و ادامه داد « ای دختر بزرگ من که از هر کسی بینیاز هستی ... فرستاده ای چرب گوی از طرف شاه ایران آمده است و تمام زندگی ام را از من میخواد ... نظر تو چیست؟؟»
سودابه به پدر گفت « چاره ای نیست ... و کسی که پادشاه باشد هر چیزی را میخواهد ... اما تو چرا خشمگین هستی باید شادمانی کنیم ..»
@shah_nameh1