🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور ✳️فصل دوم: قسمت 0⃣2⃣1⃣ ✍... خنده ای کرد و گفت: « مگه ایرانی دشمن نمی شه، ما حکومت آخوندها را قبول نداریم، فعلا که عراقی ها به ما پناه دادن! » + « همین آخوندهایی که شما قبولشون ندارید، دیروز چندتاشون تو این جاده شهید شدن، عراقیا جلوی من با عمامه ی یکی شون که سید بود، رقاصی کردند و جنازه اش رو با لندکروز زیر گرفتم😱😱😱😡😢 » سعی کردم به او بفهمانم از این که کنار عراقی هاست، چقدر ازشان متنفرم. وقتی به امام و روحانیت ابراز تنفر کرد، گفتم: « چون ایرانی هستی راحت تر می تونم باهات حرف بزنم. » بعد ادامه دادم: + « میدونی چیزی که بیشتر از اسیر شدنم و قطع شدن پام زجرم میده، چیه؟ » - «شاید درد پات و فکر کردن به وضعیتی باشه که برات پیش اومده. » + « درد پام خوب میشه، درد من بودن شما کنار عراقی هاست. » سکوت کرد. نمی دانست چه بگوید. احساس کردم حرفی برای گفتن ندارد؛ هر چند آدم های پوست کلفتی بودند و از رو نمی رفتند، از این که دید نمی تواند با حرف هایش ما را با فکر و عقیده اش همراه کند، عصبانی شد. احساس کردم دلش می خواست وقتی به امام و روحانیت توهین می کرد، ما هم ابراز پشیمانی کنیم. اخر سر وقتی می خواست برود بهش گفتم: + « این هایی که شما امروز کنارشون هستین و کمک شون می کنین، بیش از چند هزار ایرانیِ هموطنِ شما رو کشتن. دیروز توی همین جاده بیش از هفتاد نفر از هموطن های شما رو شهید کردن. » گوشی برای شنیدن حرف هایم نداشت. طفره می رفت. ادامه دادم: + «اون قسمت جلوی پد رو می بینی؟ » نگاهش را به سمت جلوی پد دوخت. منتظر شنیدن حرفم بود که ادامه دادم: + « اون قسمت جلوی پد، دیروز بعد از ظهر عراقیا دو تا از شهدای ما رو با بنزین آتش زدند. » - « جنگه دیگه، آتش می زنن، می کُشن، لت و پار می کنن. » + « به نظر تو آدمی که کشته شده می سوزوننش؟ » ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم