🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀
#تپه_جاویدی_و_راز_اشلو
قسمت 1⃣
🌷 درخت نارنج
۲۰ آذر ۱۳۵۶
- « عکس منو از زیر خاک بیرون بیار! »
صبح سراسیمه از خواب پریدم. توی خواب سیدی را دیدم که با انگشت، حیاط خانه را نشانم داده بود.
- « عکس منو از زیر خاک بیرون بیار! »
دیروز بعدازظهر بود که مرتضی با ساک کوچکش از راه رسید. سلامی کرد و رفت کنار تنور گوشۂ حیاط. چیزهایی از داخل ساک بیرون آورد و کف حیاط چال کرد.
هراسان خودم را به مرتضی رساندم و بیدارش کردم.
- « ننه، مرتضی... »
چشم باز کرد.
+ « چی شده مادر! »
- « ننه، خواب دیدم! »
+« خیره! »
- « دیروز تو حیاط، چی پنهون کردی ننه؟ »
متعجب نشست توی رختخواب
+ « اتفاقی افتاده!؟ »
- « تو خوابم سیدی بالا بلند میگفت، عکس منو از زیر خاک بیار بیرون جریان چیه ننه؟! »
بدون کلامی بلند شد و داخل حیاط رفت. نگران پشت سرش راه افتادم. تند تند با بیل خاکهای گوشه حیاط را پس زد و پاکتی پلاستیکی بیرون آورد. عکسی از داخل آن بیرون آورد و خیره شد به آن، شور و حرارت صورتش مبهوتم کرد. عکس را چند بار بوسید. بویید و روی چشم و صورت مالید. شک کردم و گفتم:
- « ننه، عاشق شدی؟ »
+ « ها مادر، اونم چه عشقی! »
دلم لرزید. ابرو بالا انداختم و خون توی صورتم دوید.
۔ « خدا مرگم بده، ببینم. »
تند عکس را از دستش گرفتم. به عکس که خیره شدم، پشتم لرزید! بُهت زده اشاره کردم به عکس.
- « الله اكبر. ننه این سیدیه که به خوابم اومد. ننه جون این کیه؟! »
زیر بغلم را گرفت، گفت:
« قربون بزرگیت بشم خدا! مادر، تو امام خمینی رو تو خواب دیدی! »
وقتی نشستم کنار تنور نان تیری، رفت و عکسها را داخل باغچه زیر درخت نارنج چال کرد.
با کوبشهای پی در پی در چوبی، شوهرم مش رضا زودتر از من داخل حیاط شد.
- « اومدم.... چه خبره بابا جان در رو از پاشنه در آوردی. »
- « باز کن وگرنه میشکنیمش؟ »
از پنجره آهنی اتاق به حیاط خیره شدم. همراه داد و فریاد پشت در خانه، صدای سگ خانه همسایه بلند شد. بد به دلم افتاد. مرتضی با شلوار و پیراهن بیرون آمد کنارم. گفتم:
« ننه، بیرون نرو! دلم شور میزنه. »
+ « چیزی نیست مادر! »
دعا کردم و سایه به سایهاش رفتم. مش رضا که در را باز کرد، رئیس پاسگاه با هیکل گُندهاش چنان در را هُل داد که شوهرم سُر خورد و با پشت زمین افتاد. دو، سه سرباز و معاون پاسگاه با تفنگ ریختند. رئیس پاسگاه دستی به کمر پهنش زد. انگشتش را بالا آورد و با لحن خوی تُرش تهدید کرد.
- « شما رو باید با این خونه آتیش زد. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم