🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 6⃣7⃣1⃣ اما روايت حضور معنوی سيد، بارها بعد از شهادتش اتفاق افتاد. اين يکی از پيام‌هايی بود که همون دوران برای من اومد: اسفندماه، اردوی راهيان نور، شب شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام تو شلمچه، حاج آقای فرجام راوی عزيز، آخر مراسم تو تاريکیِ شبِ شلمچه با نور گوشيشون عکس پيکر بدون سر شهيد سيد ميلاد مصطفوی رو نشون دادند. از همون جا همه‌ی فکرم و شهيد شاخص سفرم سيد بود. آخه سيد از هر نظر نمونه بود. باورم نمی‌شد اون پيکر بدون سر، پيکر همون مهندس و قهرمان باشه. آنقدر با سيد ميلاد مأنوس شده بودم که داداش ميلاد صداشون می‌کردم. اولين بار كه رفتم سر مزار سيد، پارچه‌ی سبز دور مزارشون خيلی برام خاص بود. روز تولد سيد، به پدر بزرگوار وخواهر عزيز سيد گفتم: « از وقتی با سيد آشنا شدم زندگيم خيلی بهتر شده و داداش ميلاد شده سنگ صبور زندگيم. » پدر آقا سيد عکس ايشون رو بهم هديه‌ دادند. چندين ماه بود که منتظر يه نشونه از سيد ميلاد بودم و خيلی التماسش می‌کردم که سيد ميلاد اگه از من راضی هستی که اون قدر مزاحم شما ميشم به خوابم بيا. تا اين که در عالم خواب ديدم يه جای غريب، اسير فردی که ظاهرش شبيه داعشی ها بود شدم. هيچ کسی کم‌کم نمی‌کرد. يک دفعه سيد ميلاد رو ديدم که يه پارچه‌ی سبز دور گردنش بود و چند نفر اطرافشون بودند. داد زدم: « داداش ميلاد.... » سيد‌ نگاهم کرد و گفت: « بريد کمکش کنيد. » بعد سيد به يه چادری که شبيه موکب بود اشاره کرد و گفت: « برو داخل اونجا، امنه و کسی اذيتت نمی‌کنه. » در همون عالم خواب گريه می‌کردم و می‌گفتم: « سيد فدای پيکر بی‌سرت که اين قدر شهامت داشتی. من نمی‌تونم هيچ وقت مثل شما بشم. » از خواب پريدم و واحسرتا که داداش سيد ميلاد رو فقط چند ثانيه در عالم خواب ديدم. من آقا سيد ميلاد رو هرگز نديده بودم، ولی اونقدر بهشون مأنوس شدم كه انگار چند ساله می‌شناسمشون. 🎤 راویان: علی غیبی و یکی از دوستان شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم