eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
314 دنبال‌کننده
26.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
29 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 0⃣4⃣ 🇮🇷 شيدای شهادت عشق و ارادت سيد به شهدا بر هيچ‌کسی مخصوصا دوستانش پوشيده نيست. من گاهی اوقات با صدای بلند می‌گفتم برای سلامتی شهيد زنده سيد ميلادمصطفوی صلوات. سيد ناراحت می‌شد، اما نمی‌دونم چه حسی بود که نه تنها من، بلكه خيلی از رفقا انتظار شهادت سيد رو داشتند. سيد رو خيلی وقت‌ها شهيد زنده صدامی‌زديم. يادمه سال ۸۹ بود که برای سيد تولد گرفته بوديم، روی کيک نوشتيم: " فرزند زهرا علیهاالسلام شهيد سيد ميلاد تولدت مبارک " اما باورمون نمی‌شد که به اين زودی‌ها نام زيبای سيد ميلاد با شهادت همراه شود. ده سال قبل از اين که شهيد بشه يه شب تو هيئت، سيد ميانداری ‌کرد. شلوار شش جيب بسيجی پوشيده بود، فانسقه هم بسته بود. حال عجيبی داشت. وسط سينه‌زنی، سيد يک دفعه داد زد: « خدايا هرکس آرزوی شهادت تو دلش هست، آرزو به دل نمونه. » خودش هم با صدای بلند آمين گفت. زمانی از شهادت حرف ميزد که خبری از شهادت و جنگ در سوريه نبود. تو جمع که بوديم يه دفعه می‌گفت: « دعا کنيد من هم شهيد بشم. » بارها به فرزندان شهدا می‌گفت: « دعا کنيد من به باباهاتون برسم. نميخوام اون دنيادشرمنده وارد قيامت بشم. » يه مدت ماشين پرايدی خريده بود. اولين چيزی که پشت شيشه‌ی ماشينش نصب کرد جمله‌ی " شهدا شرمنده‌ايم " بود. 🎤 راوی: مجيد قره‌خانی ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
قسمت‌های ۳۶ تا ۴۰ کتاب زیبای
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 1⃣4⃣ بعدها جمله‌ی ديگری پشت شيشه‌ی ماشينش می‌زد: " نسال الله منازل الشهداء " اين جمله دعای معروف حضرت امير علیه السلام در نهج البلاغه است: « نَسْأَلُ اللَّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَ مُعَايَشَةَ السُّعَدَاءِ وَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِيَاءِ. از خداوند جايگاه شهيدان و زندگی با سعادتمندان و همراهی با پيامبران را طلب می‌کنم. (نهج‌البلاغه خطبه۲۳) » علاقه‌ی خاصی به شهيد حسين قجه‌ای داشت. حسين قجه‌ای يکی از فرماندهان بزرگ جنگ بود که در عمليات فتح خرمشهر بعد از رشادت‌های بی‌نظيری که داشت در تاريخ ۶۱/۲/۱۵ شهيد شدند. تاريخ تولد سيد، سالروز شهادت شهيد حسين قجه‌ای بود. بعد از شهادتش دست نوشته‌ای از سيد ديدم که نوشته بود: « خدايا من را به شهيد حسين قجه‌ای برسان... » نشون می‌داد که سيد چقدر با شهدا عجين شده که اينقدر نکته سنج بود. از بين همه‌ی شهدا گشته بود شهيدی رو که روز تولدش مصادف با سالروز شهادتش بود رو پيدا کرده بود و به عنوان رفيق شهيدش انتخاب کرده بود. يکی از رفقا خاطره‌ی جالبی رو برام گفت: « يه بارتو مغازه نشسته بودم، سيد وارد شد و سلام داد و گفت: داداش الان می‌دونی چه وقتيه؟ گفتم: نه. برای چی؟ گفت: درست سی سال پيش تو اين روز و اين ساعت شهيد زين الدين شهيد شد! من تعجب کردم، خنده‌ام گرفت، گفتم: سيد بابا تو ديگه کی هستی. اما سيد غرق در دريای معرفت شهدا بود اينقدر كه زندگی‌اش با شهدا عجين شده بود. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 2⃣4⃣ هر وقت احساس می‌کرد از شهدا دور شده می‌رفت منطقه برای راهيان‌نور. يه بار زنگ زدم گفتم: « سيد جان کجايی؟ » گفت: « دارم ميرم منطقه. دلتنگ شهدا شدم. » شب راه افتاد، فردا رسيد منطقه. يه شب هم تو شلمچه خوابيد. گفتم: « بابا تو ديونه‌ای ۱۵۰۰ کيلومتر راه رو بری و برگردی که چی بشه؟ » گفت: « بذار به من بگن ديونه، اما من ديوانه‌ی شهدا هستم و اين برام افتخاره. » به جرئت می‌تونم بگم هيچ يادواره‌ی شهدا نبود که سيد اونجا نباشه. نمی‌دونم از کجا می‌دونست که تو فلان نقطه‌ی شهر يا در فلان روستا يادواره است. زنگ ميزد می‌گفت: « بچه‌ها می‌خوام برم جايی مياييد؟ » ما قبل از اين که بگه کجا، می‌دونستيم که يا يادواره شهدا يا ديدار با خانواده شهداست. من ازدواج کردم، اما کار خاصی نداشتم. سيد خيلی تلاش کرد تا برام کاری دست و پا کنه. برام چند جای مختلف كار پيدا کرد. خيلی خوشحال بود که من در دوران دانشجويی‌ام ازدواج کردم. می‌گفت: « خوب راهی رو انتخاب کردی، خدا کمکت می‌کنه. » يه بار خسته بودم. هيچ روحيه‌ای برام نمونده بود، تنها کسی که به ذهنم رسيد کمکم کنه سيد بود. براش پيام فرستادم: « سيد خسته و بيچاره شدم چيکار کنم؟ » سيد بلافاصله جواب داد: « کسی که از خدا دوره بيچاره است، نکنه خدای نکرده از خدا دور شدی؟ » جوابش همچون پتکی بر سرم فرود آمد. خيلی با من صحبت کرد و گفت: « هر وقت نااميد شدی برو در خونه خدا، درمان همه دردها همون جاست. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 3⃣4⃣ آرامش از صحبت‌هاش می‌باريد. از داشتن دوست الهی همچون سيد خدا رو شکر کردم. خيلی وقت‌ها هم انتهای پيامکی که می‌فرستاد می‌نوشت: « کارهات رو به شهدا بسپار. » اين‌قدر قرص و محکم می‌نوشت که انسان می‌دونست سيد چقدر رابطه تنگاتنگی با شهدا داره. چند ماه قبل اين پيام رو برام فرستاد: « اين قلب به خون تپيده را دريابيد اين جان به لب رسيده را دريابيد چندی است که دلتنگ شهادت هستم اين از همه جا بريده را دريابيد. » يا شعری را که امام خامنه‌ای عزيز در وصف شهدا خوانده را خیلی دوست داشت و زمزمه می‌کرد: « ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چيدند » هميشه می‌گفت: « تو مشکلات دست به دامن شهدا بشيد، نذر کنيد و صلوات بفرستيد. کشتی شهدا انسان رو زودتر به مقصد می‌رسونه. » می‌گفت: « از زمانی که با شهدا آشنا شدم زندگی‌ام دگرگون شده. » نسبت به بچه‌های جبهه خيلی علاقه داشت. می‌نشست پای صحبت‌هاشون. هميشه می‌گفت: « من از اين شهدا شرمنده‌ام. » می‌گفت: « دعا کنيد بيشتر از اين شرمنده شهدا نشيم. » يادمه يه بار از مزار شهدای اصفهان تعريف می‌کرد و می‌گفت: « خيلی ها اصفهان رو با سی وسه پل و ساير مکان‌های تاريخی اش می‌شناسند، اما اصفهان رو با شهداش باید شناخت. با حاج‌ حسین خرازی و ردانی و احمد کاظمی‌هاش. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 4⃣4⃣ راهيان نور بوديم، تو يکی ازمناطق، محل شهادت يکی از شهدا روتزئين کرده بودند. سيد حال عجيبی داشت. رفت تو محل شهادت اون شهيد خوابيد! خيلی گريه کرد و نماز خواند. هيچ توجهی به اطرافيان نداشت. زمين آنجا گِلی بود. لباس‌هاش کثيف شد، اما سيد درعالم ديگری سير می‌کرد. تيکه کلامش اين بود: « خدا ان‌شاءالله شهيدت کنه. » يک‌سال برای خادمی به اردوگاه شهيد درويشی نرفت. رفته بود منطقه‌ای ديگر مستقر شده بود. معمولا دوره‌ها ده روزه بود. مدتش که تموم شد می‌خواستند سيد رو بفرستند برگرده شهر، اما سيد اصلا دوست نداشت به اين زودی منطقه رو ترک کنه. با حالت بغض‌آلودی گنبد مزار شهدای شلمچه رو نشون داد و گفت: « اين‌ها من رو می‌خواهند جواب کنند اما من رو همين شهدا دعوت کردند که بيام اينجا؛ الانم هيچ‌کس جز شهدا نمی‌تونند من رو از اينجا بيرون کنند. » و همون طور هم شد و باز ماندگار شد. طوری حرف می‌زد انگار شهدای شلمچه روبروش ايستاده بودند و سيد با اون‌ها درددل می‌کرد. تو اروند که رفته بوديم، سيد گوشه‌ای رفت و نشسته بود. با اين‌ که فاصله‌ی زيادی بين ما بود اما صدای ضجه‌هاش رو می‌شنيدم. يه روز سيد اومد سراغم. ديدم خيلی خوشحاله، گفتم: « چت شده سيد، خوشحالی؟ » گفت: « حاجی سال‌ها منتظر اين لحظه بودم. بالاخره مادرم راضی شد و دعای شهادت برام کرد. » گفتم: « چطور مگه؟ » گفت: « ده سال بود ازش می‌خواستم برام دعا کنه تا شهيد بشم راضی نمی‌شد. می‌گفت اين ديگه چه درخواستی هست که از من داری؛ آخه من يک مادرم چطور دلم بياد برای جوانم اين طوری دعا کنم. دعا می‌کنم ان‌شاءالله زود داماد بشی. اما نمی‌دونم چی‌ شده بود، مامان امروز دست به دعا برد و زير لب دعای شهادت برام کرد. حالا که مامان برام دعا کرده من مطمئن هستم با شهادت از اين دنيا خواهم رفت، دعای مادر پيش خدا ردخور نداره. » 🎤 راوی: مجید قره‌خانی ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 5⃣4⃣ 🇮🇷 کفن روايات زيادی در خصوص خريد کفن قبل از مرگ آمده است. از جمله امام صادق علیه السلام می‌فرمايند: « هرکس کفنش را در خانه‌اش داشته باشد، نام او جزو غافلان نوشته نمی‌شود. هر گاه بدان نگاه کند ثواب و پاداش خواهد داشت. » يک بار رفته بودم مشهد مقدس. بنا بر توصيه بزرگان از اونجا يک کفن تهيه کردم بردم حرم مطهر آقاعلی‌ابن موسی الرضا علیه السلام و کفن رو متبرکش کردم. تو جمعی نشسته بوديم صحبت که شد من گفتم: « سيد جان من برای خودم يک کفن از مشهد تهيه کرده‌ام. » سيد نگاه عجيبی به من انداخت و گفت: « شيخ، مگه ما قراره با مرگ از اين دنيا بريم که کفن احتياج داشته باشيم؟ مگه خود شماها به ما ياد نداديد که شهيد غسل و کفن نداره؟ ما بايد با شهادت از دنيا بريم که احتياجی به کفن نباشه. » اين‌قدر اين حرفش رو قرص و محکم گفت که مو بر بدنم راست شد. حسابی از خودم خجالت کشيدم. سيد کجا بود و ما کجا بوديم؟ سيد حالات راهيان نورش رو هميشه تو خودش داشت. ما وقتی از راهيان نور برمی‌گشتيم يکی دو روز بعد فراموش می‌کرديم. درگير زندگی و کار می‌شديم. اما سيد با هيئت، روضه، ارتباط با خانواده‌ی شهدا، خوندن کتاب شهدا و طرق مختلف حالاتش رو حفظ می‌کرد. يک بار ديوانه‌ای از کنارمون رد شد. من بدون توجه در خصوص اين اشخاص صحبتی کردم. سيد به من عتاب کرد و گفت: « خوش به حال اين‌ها که حساب کتاب ندارند، ما اگر پشت سر اين‌ها حرف بزنيم ممکنه حقی به گردنمون بياد. مفتکی برای خودمون دردسر درست نکنيم! » حسابی از حرف سيد خجالت کشيدم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
قسمت‌های ۴۱ تا ۴۵ کتاب زیبای
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 6⃣4⃣ خيلی به من و ساير طلبه‌ها توصيه می‌‌کرد دست جوان‌ها رو بگيريم. می‌گفت تو جمع، مردم محور باشيد. جوان‌ها رو دور خودتون جمع کنيد. يکی از بچه مذهبی‌ها وارد فضای خاصی شده بود. سيد يکی دوبار بهش تذکر داد. طرف گوشش بدهکار نبود. سيد کم‌کم رابطه‌اش رو با او کم رنگ کرد، اما باز به رفقا می‌گفت حواستون به اين بچه‌ها باشه حيفه از راه مسجد و هيئت دور بشه. دو تا جوان بودند با من و سيد رفاقتی داشتند، اما اهل نماز و مسجد نبودند. به سيد گفتم: « سيد حيفه اين‌ها انسان‌های روراست و درستی هستند اما اهل نماز نيستند. » سيد رفت وآمدش رو با اون‌ها بيشتر کرد. طرح رفاقت ريخت، ارتباط پيدا کرد و الحمدلله خيلی زود نتيجه داد و اون‌ها اهل نماز و مسجد شدند. بارها شده بود که کمک مالی می‌کرد. می‌خواستم قرضش رو بدم، اصلا يادش نبود. می‌گفت: « پول چيه به من ميدی؟ مگه من بهت پول دادم. » بی‌رغبت به دنيا بود. سال خمسی‌اش که می‌رسيد می‌اومد حساب و کتاب می‌کرد. چندين بار من خمس سالش رو حساب کردم. اولين خمسش تقريبا ۲۰ هزار تومنی شد و آخرين بار نزديک به چندميليون تومان خمسش شد. بدون اينکه ذره‌ای اعتراض كنه پول خمسش رو تمام و کمال پرداخت کرد. يه بار با هم رفتيم رستوران، صحبت از کار و زندگی و پول شد. سيد گفت: « شيخ، خيلی‌ها فکر می‌کنند من درگير دنيا شدم، ساخت و ساز و خريد و فروش محصولات کشاورزی رو از من می‌بينند ميگن سيد هم دنيايي شده. به خدا ذره‌ای به اين‌ها تعلق خاطر ندارم. دوست دارم دست به جيب باشم، محتاج مردم نباشم، تا جايی که دستم می‌رسه کمک کنم... » در خاطرات شيخ محمد بهاری می‌خوندم که از همه ديرتر پای درس عرفان استادش رفت، اما از بين سیصد نفر، از همه زودتر بارش رو بست و به خدا رسيد. سيد هم همين طور بود. تو اين مدت کم خيلی خوب بارش رو بست که يکی از علت‌هاش اشک چشم سيد بود. سيدخيلی حالت بکاء داشت. گريه به انسان قلب سليم ميده، قلب سليم حب دنيا رو از دل انسان بيرون می‌بره، قساوت رو می‌بره. همه‌ی رذيلت‌ها رو از بين می‌بره و سيد همين‌طور شد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 7⃣4⃣ بعضی وقت‌هاوسط روضه طاقت نمی‌آورد بلند می‌شد می‌رفت بيرون قدم ميزد. چند جا وسط روضه بلند شد داد و بيداد کرد. تحمل شنيدن اين مصيبت‌هارا نداشت. شب‌های محرم بعد از اين‌که هيئت تموم می‌شد، سيد می‌رفت گوشه‌ای و باز دم می‌گرفت. با ذکر حسين حسين، دوباره بچه‌ها دور سيد حلقه می‌زدند و يکی دو ساعتی روضه و سينه زنی راه می‌انداخت. از روضه و سينه زنی سير نمی‌شد. سيد نوجوان بود. يه بار تو هيئت، روضه حضرت‌زهرا علیهاالسلام خونده شد. سيد اين‌قدر گريه کرد که من نگرانش شدم. هيئت تموم شده بود اما گريه‌های سيد تمومی نداشت. به زور سيد رو آروم کردم. تو خوزستان ايام عيد که می‌شد، وضعيت حجاب متأسفانه خيلی بد می‌شد. مسافرها می‌اومدند، جو اونجا خراب می‌شد. با سيد برای خريد لوازم غذا برای زائرها که می‌رفتيم، اصلا توجهی نداشت. خيلی مراقب بود که چشمش به نامحرم نيفته. جالبه اين داستان من رو بی‌اختيار ياد جمله حاج حسين يکتا انداخت. حاج حسين می‌گفت: « خيلی‌ها از من می‌پرسند چکار کنيم شهيد بشيم، يا دست کم مقام شهدا رو داشته باشيم. » حاج حسين يه کد خيلی خوب به ما داد: « شهدا اول مراقبت از دل‌هاشون کردند و مدافع قلب شدند، بعد مدافع حرم شدند. روايت می‌فرمايد: " القلب حَرم الله فلا تَسکن فی حرم الله غيرالله. " مدافعان حرم، اول از حرم خدا خيلی خوب دفاع کردند که بهشون لياقت دفاع از حرم حضرت زينب علیهاالسلام رو دادند.‌ » يک بار در رستوران بين راهی پياده شديم تا نماز بخونيم. خيلی وضع حجاب خانم‌ها نامناسب بود. سيد گفت: « شيخ سريع بيا وضو بگيريم و از اينجا بريم. ما که نمی‌تونيم تأثير بذاريم حداقل حضورمون اينجا توجيه گناه اينها نباشه. » بلافاصله وضو گرفتيم و حرکت کرديم. 🎤 راوی: حجه الاسلام فرزاد رضايی ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 8⃣4⃣ 🇮🇷 هيئت خصوصی سال ۸۱ بود که با چند نفر از دوستان از جمله سيد، تصميم گرفتيم که يک هيئت خصوصی راه‌اندازی کنيم. عهد کرديم که اون شبی رو که قراره بيائيم هيئت مراقبه داشته باشيم که کمتر گناه کنيم.‌ هميشه هم با غسل زيارت می‌اومديم تو هيئت. جمع با صفائی بود. خلوص نيت بچه‌ها جمع ما رو خيلی گرم کرد. غالبا مداح هم خود بچه‌ها بودند. شب‌های عاشورا برنامه‌مون ويژه بود. بعد از مراسمات عمومی تازه می‌رفتيم اونجا و تا صبح مشغول عزاداری و شب زنده‌داری می‌شديم. سيد حال و هوای عجيبی داشت. عاشق دلسوخته‌ی اهلبيت علیهم‌السلام بود. او معمولا می‌رفت تنها پشت اوپن آشپزخانه می‌نشست. جوری بود که هيچ‌کس سيد رو نمی‌ديد. فقط ما صدای ناله‌هاش رو می‌شنيديم. می‌گفتم: « چرا ميری اونجا قايم ميشی؟ شما سيد جمع ما هستی بايد بيای وسط جمع باشی. » می‌گفت: « نه، جام خوبه. » تو روضه‌ها ناله‌های عجيبی داشت. موقع شنيدن روضه‌های بی‌بی زينب علیهاالسلام خيلی بی‌تاب می‌شد. بی‌بی رو عمه جان صدا می‌کرد... جالب بود سيد آخر مراسم خيلی زود بلند می‌شد می‌رفت. نمی‌خواست بعد از مراسم اون حالت وصلش از بين بره. ما می‌نشستيم بعد از مراسم ميوه و چايی می‌خورديم. می‌گفتيم و می‌خنديديم و برمی‌گشتيم منزل، اما سيد رو بارها بعد از مراسم ديده بودم که می‌رفت مزار شهدا و اونجا با شهدا خلوت می‌كرد. نمی‌دونم چقدر حال داشت که بعد از اون همه گريه تو هيئت، باز می‌رفت گلزار شهدا. همين اشک‌ها و توسلاتش بود که سيد رو اينقدر آسمانی کرد و شهادتش رو هم مثل اربابش قرار داد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 9⃣4⃣ يک شب تو اون جلسه من روضه‌ی حضرت زهرا علیهاالسلام روخوندم. سيد خيلی بی‌تابی کرد. اوج روضه خوندن من بود که سيد بلند شد داد ميزد؛ خطاب به قاتلين حضرت زهرا علیهاالسلام می‌گفت: « نامردها اگه من اونجا بودم پدرتون رو در می‌آوردم. » اما سيد واقعا از ته دلش اين حرف‌ها رو زد. بعدش نشست و ‌های های گريه کرد. ٭٭٭ ما عاشق سينه زنی تو هيئت بوديم. يه شب بعد از هيئت با سيد در خصوص سينه‌زنی و نوکری امام‌حسين عليه السلام صحبت شد گفتم: « سيد به نظرت تکليف نوکرای امام حسين عليه السلام اون دنيا چطورميشه؟ يعنی ميشه اون جا هم هيئت برگزار کنيم؟ » سيد گفت: « داداش چرا که نه؟ تازه اونجا ما در کنار ارباب سينه می‌زنيم، ان‌شاءالله خود آقا رو اونجا می‌بينيم. » اين حرفش شايد از روی روايات نبود، اما از روی عشق و ارادتش زد و خيلی به من چسبيد. يادمه اون ايام یکی از رفقای هيئتی ما طلا فروشی زده بود. سيد به من گفت: « داداش من روم نميشه بهش بگم که اين کارش درست نيست. باهاش راحت نيستم. تو برو بهش بگو اين شغل برای جوان مجرد خوب نيست. چون دائما در معرض نامحرم قرار داری، انسان راحت‌ترآلوده ميشه. » دغدغه‌ی رفقای هيئتی رو داشت. نه اين که اين شغل رو نفی کنه، اما برای هر کسی مناسب نمی‌دونست. مخصوصا جوان مجرد که قطعا اون فضا روش اثر منفی خواهد داشت. از ريزبينی سيد خيلی خوشم اومد و خدا رو به خاطرداشتن اين چنين دوستی در اين دوران شکر کردم. ٭٭٭ من يه تسبيح خيلی قشنگی داشتم. هميشه تو دستم بود. يه روز با سيد بوديم، يکی از بچه‌ها تسبيح رو از من خواست. من ندادم. خيلی اصرار کرد. من دلم نيومد بهش بدم. بعدش سيد رو کرد به من و گفت: « سعی کن تو دنيا به هيچ چيز وابسته نباشی، هر چقدر انسان وابستگی داشته باشه رفتنش هم سخت‌تره. » بعدش گفت: « تو راهيان نور دو تا پلاک شهيد اومد دستم. با اين‌ که خيلی برام عزيز بودند اما رفقا خواستند و من هم اون‌ها رو دادم رفت. دوباره خدا توفيق داد يه انگشتر شهيد برام آوردند. مدتی تو دستم بود اما باز رفقا چشم طمع بهش انداختند و اون رو هم از من گرفتند. بارها و بارها چيزهايی رو که داشتم با اين‌که خودم لازم داشتم اما دادمش به رفقا. » 🎤 راویان: رضا پناهی، علی‌احسان حسنی ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 0⃣5⃣ 🇮🇷 ازدواج در خصوص ازدواج، سيد ملاک‌های جالبی داشت. می‌گفت: « حجاب و ديانت همسرم اولين شرطه. بعد هم دوست دارم همسرم خانه‌دار باشه، تا بتونه فرزندان موفقی تربيت کنه. » چون خودش تمام تربيت صحيحش رو مديون مادرش می‌دونست. اعتقاد داشت که اگر همسرش شاغل باشه نمی‌تونه در تربيت صحيح فرزندان مؤثر باشه. بسيار تأکيد داشت که همسرم بايد نسبت به پدر و مادر من احترام ويژه‌ای بگذاره. می‌گفت: « من تمام شرايط ازدواجم رو سپردم به خانم جان حضرت زهرا علیهاالسلام. هر طور که ايشان بخواد همون ميشه. » می‌گفت: « خدايا اگر صلاح هست خودت درست کن من اصلا اصراری ندارم. » مذهبی بودن، ولايی بودن، عفيف بودن ملاک‌های ديگری بود که سيد برای ازدواجش مدنظر داشت. از تجملات ناراحت بود، افسوس می‌خورد که چرا مردم امروزه مخصوصا در امر مهم و مقدس ازدواج اين‌قدر درگير تجملات و چشم و هم چشمی شده‌اند. سخت گيری‌های بی‌مورد پدر و مادران در اين خصوص باعث عقب افتادن ازدواج جوان‌ها می‌شد و خدای نکرده زمينه انحراف و گناه در جوان رو فراهم می‌کرد و اين موارد سيد رو خيلی اذيت می‌کرد. با ناراحتی می‌گفت: « چرا جامعه‌ی اسلامی ما در اين قضيه اين قدر به حاشيه رفته و جوان‌های پاک بسياری به خاطر اين فرهنگ غلط دچار انحطاط اخلاقی می‌شوند. » مثال می‌زد که مگه پدر و مادران ما چطور ازدواج کردند که الان اين قدر خودشون نسبت به ازدواج فرزندان شون سخت گير شده‌اند؟ غالبا ازدواج‌های سنتی و ساده رو دوست داشت. بچه‌ها رو تشويق می‌کرد که در حد توان ازدواج‌های آسانی داشته باشند تا بقیه دوستان هم تشويق شوند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
قسمت‌های ۴۶ تا ۵۰ کتاب زیبای
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 1⃣5⃣ با اين که هم سن بوديم به من می‌گفت: « چرا ازدواج نمی‌کنی؟ » من گفتم: « سيد جان خودت چی؟ رطب خورده منع رطب كی کند! » می‌خنديد به شوخی می‌گفت: « من برای ازدواج ۵۰ درصد پيش رفتم. اون هم اين که فعلا خودم راضی هستم! » آخرين بار به من گفت: « کيشه (مرد) فکری به حال خودت کن. کم کم داری پير ميشی! از ما که گذشت. من برم ديگه شهيد ميشم. اما شما به فکر ازدواج باش. » خيلی دوست داشت همسرش هم عاشق شهدا باشه. آخرين باری که رفته بود مشهد به ما گفت: « از آقا خواستم هر کس رو که برای من صلاح می‌دونه جور کنه. » اين اواخر صحبت‌هايی کرده بود. گفت: « ان‌شاءالله قضيه‌ی ازدواج تمومه. اما اول برم سوريه اگر برگشتم تمامش می کنم. الان می‌ترسم اين تعلق دست و پا گيرم بشه، عشق اولم شهادته. بعد ايشالله فرصت برای ازدواج هست. » يادمه يکی دو مورد به سيد پيشنهاد ازدواج داده بودند! يعنی خانم‌هايی براش نامه نوشته بودند. سيد اين موضوع رو با رفقای روحانی و برخی از مشاورين در جريان گذاشت. سعی در مديريت صحيح اين موارد داشت. يادمه يکی از اون نامه‌ها رو با بهره‌گيری از آيات و روايت جواب داد. با اين‌که به شدت در خصوص ارتباط با نامحرم حساس بود، اما جواب نامه‌ها رو با کمک مشاور مذهبی فرستاد. جايی رفته بود خواستگاری. جواب رد شنيد! خبر داشتم که سيد رفته خواستگاری، اومد پيش من گفتم: « سيدجاندچه خبر؟! شنيدم رفتی خواستگاری؟ » گفت: « آره مجيد جان، اما جواب رد دادن. » گفتم: « برای چی سيد؟ کی از شما بهتر؟ » گفت: « چی بگم! من هم تعجب کردم که چرا جواب رد دادند. از اون خانم پرسيدم: چرا جواب رد داديد؟ گفت: من تو شما هيچ عيبی نمی‌بينم. فقط اين رو بگم که من به درد شما نمی‌خورم. شما خيلی از من بالاتری. واقعا برای من هم عجيب بود که چرا اون خانم اين جواب رو داده بود. » يه بار ديدم کت و شلوار پوشيده، موهاش رو هم کچل کرده. گفتم: « سيد اين طوری بری خواستگاری من که مرد هستم نمی‌پسندمت، وای به حال خانمی که تو رو بخواد با اين قيافه‌ بپسنده!! » 🎤 راویان: خانواده و جمعی از دوستان ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 2⃣5⃣ 🇮🇷 بهترين دوست اولين آشنائی من با سيد زمانی بود که سيد من رو دعوت کرد صبح جمعه با هم بريم دعای ندبه. دعا که تموم شد بساط صبحانه رو پهن کرديم. بعد هم شوخی و خنده. ديگه شد يکی از بهترين دوستان من. يادمه سيد يک رسمی داشت، گاهی اوقات بعضی شب‌های خاص با سيد می‌رفتيم تو مسجد شب زنده داری می‌کرديم. دو سه نفری تا صبح می‌مونديم. نماز شب می‌خونديم، دعامی‌خونديم. گاهی خسته می‌شديم، يک استراحت کوتاهی می‌کرديم. تا نماز صبح مشغول عبادت بوديم. سيد می‌رفت يک گوشه‌ای تو حال خودش بود. گريه‌های عجيبی داشت. سيد عبا بر دوشش می‌انداخت و نماز می‌خوند. بعد از مدتی سيد پيشنهاد داد که با هم عقد اخوت ببنديم. اعتقاد داشت رفقای مسجدی و هيئتی خيلی بايد از لحاظ معنوی همديگر رو رشد بدهند. با هم رفتيم سرمزار شيخ بهاری نشستيم و سيد گفت: « کيشه (مرد) وقتی با هم عقد اخوت ببنديم مسئوليت داره. هر جا زيارت رفتيم بايد همديگر رو دعا کنيم، من اگر شهيد شدم قول شفاعت به شما می‌دهم. چون باهات عقد اخوت بستم بايد شفاعتت کنم و هر جا که جا مونديم بايد همديگر رو کمک کنيم. » سيد سال ۸۸ حرف از شهادت ميزد و اين که قول شفاعت به ما می‌داد. از همون سال‌ها روی خودش کار می‌کرد. من بخواهم سيد رو تعريف کنم ميگم سيد دائم البكاء بود. گريه تو مشتش بود. خيلی معرفت داشت. حرف اهل بيت علیهم‌السلام می‌اومد يا از شهدا می‌گفت گريه می‌کرد، بدون اين که خجالت بکشه. اصلا رودرباستی نداشت. از درونش می‌جوشيد. حتی گاهی اوقات روی موتور هم روضه گوش می‌داد و گريه می‌کرد. می‌رفتيم بيرون، توی صحرا و تفريح يا جاهای مختلف سيد از شهدا می‌گفت. بعضی وقت‌ها بچه‌ها مسخره‌اش می‌کردند. من خيلی ناراحت می‌شدم. می‌گفتم: « سيد جان تو چرا پيش اين‌ها از شهدا حرف ميزنی؟ » می‌گفت: « مهم نيست. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 3⃣5⃣ می‌گفت: « من هم شهيد خواهم شد، مطمئن باش. » می‌گفتم: « آخه داداش الان شهادت کجاست؟ اصلا فکرش رو هم نکن. » می‌گفت: « هر کس لياقت شهادت رو تو خودش ايجاد کنه هر جا که باشه خدا شهيدش می‌کنه. » من خودم به واسطه دوستی با سيد مسير زندگی‌ام کلا عوض شد. اهل نماز و هيئت و شهدا شدم. نه تنها من كه خيلی از دوستان همين طور بودند. جاذبه‌ی عجيبی داشت. به من کتاب شهيد برونسی رو داد و تأکيد کرد که حتما بخون. من با شهدا رفاقتی نداشتم. هر روز می‌پرسيد کتاب رو خوندی؟ چه نتيجه‌ای ازش گرفتی؟ خيلی از جوان‌های غافلی مثل من رو با همين کتاب شهدا، با اهلبيت علیهم‌السلام و شهدا آشناشون کرد و تو مسير قرار داد. هر سال که می‌خواست بره راهيان نور وصيت نامه می‌نوشت. می‌آورد به من می‌داد، برای من جای سؤال بود. وصيت نامه چيه؟ عقلم قد نمی‌داد. سيد هر لحظه خودش رو برای رفتن آماده کرده بود. کوله بارش هميشه آماده بود. نشون می‌داد که هيچ تعلقی به دنيا نداره. اون روايتی که می‌فرمايد: « هميشه مرگ رو ياد کنيد تا از خدا و معنويت جدا نشويد. » سيد همين طور بود. وصيت نامه‌اش رو به من می‌داد و می‌گفت تا وقتی زنده‌ام نخون. من اون وقت‌ها نمی‌فهميدم، اما الان می‌فهمم سيد همه چيزش رو شبيه شهدا کرده بود. ادا در نمی‌آورد. وقتی می‌رفت خادم الشهدا بشه انگار می‌رفت برای عمليات. کارش رو خيلی مقدس می‌دونست و مرگ در اين مسير رو برای خودش سعادت می‌دونست. خيلی وقت‌ها شب‌ها با بعضی از بچه‌های جبهه و جنگ می رفتند مزار شهدا و خاطرات شهدا را می‌شنيد و ساعت‌ها در گلزار شهدا خلوت داشتند. پنجشنبه و جمعه‌ها رو سيد مختص مسائل دينی می‌کرد. بعدازظهر پنجشنبه گلزار شهدا، بعدش نماز جماعت، شب جمعه دعای کميل، صبح جمعه دعای ندبه، ظهر نماز جمعه، غروب جمعه هم می‌رفتيم مزار شيخ بهاری و شهدا. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 4⃣5⃣ سيد تمامی مساجد و هيئت‌های سطح شهر رو می‌رفت. با اين‌که خيلی دوست داشت بره زيارت سيد الشهدا علیه السلام نمی‌دونم چرا کربلا نرفت. من يک بار خيلی اصرار کردم که باهم بريم کربلا، اما نيومد! گفت: « هنوز آمادگی ندارم. » نمی‌فهميدم منظورش چيه، اما يقين داشتم كه او چيزهايی رو می‌فهمه كه ما خبر نداريم. برای برپائی هيئت همه کاری انجام می‌داد. هيچ كاری براش عار نبود. تو سرما جلوی هيئت اسفند دود می‌کرد. همه‌ی کارهاش خالصانه و بی‌ريا بود. اين يك بُعد شخصيت بهترين دوست ما بود. اماشوخی‌ها و خنده‌های سيد جايگاه بسيار ويژه‌ای داشت. حضور در كنار سيد برای ما خيلی لذت بخش بود. می‌گفتيم و می‌خنديديم. او خيلی غيرمستقيم مارا نصيحت می‌كرد. از هر فرصتی برای دعوت به دين و آشنايی ديگران با انقلاب استفاده می‌کرد. ورزش برايش اين وسيله را فراهم کرده بود. اين که خودش ورزشکار قهاری بود و پيوند خورده بود با خُلق و منشِ پهلوانی‌اش. همين پيوند، سرعت جذب را بالا می‌برد. لاجرم هر چه می‌گفت و می‌کرد بر دل می‌نشست. ديگر نيازی نبود ساعت‌ها حرف بزند و آخرش هم اثری نکند. همين که او را می‌ديدند، از او می‌آموختند. به اين می‌گويند: « امر به معروف عملی. » شايد تصور مردم در مورد بچه مسجدی‌ها و مذهبی‌ها اين است که آدم خشک و مقدسی هستند. سعی می‌کرد اين تصور را عوض کند و تا حد زيادی هم در اين کار موفق بود. برای خانواده و پدر و مادرش احترام ويژه‌ای داشت. زمانی که مادرش زنده بود، سيد می‌گفت: « من نيمه شب هم برم خونه مادرم منتظر من نشسته. حتی اگر دير برم خونه مادرم بيدار ميمونه تا برگردم. » رابطه‌ی قلبی عجيبی بين سيد و مادرش بود. بعد از فوت مادرش خيلی شکسته شد. می‌گفت: « دلم نمياد برم خونه. کليد رو که می‌اندازم ميگم ديگه مادرم نيست که تو خونه منتظرم بمونه. » سال ۹۳ آخرين محرمی بود که سيد حضور مادی در هيئت و بين رفقا داشت. تو اون سرما با پای برهنه اومده بود دسته‌ی عزاداری. بچه‌ها گفتند: « سيد برای چی پای برهنه‌ اومدی؟ سرده پاهات يخ ميزنه؟ » برگشت گفت: « اگه خدا بخواد اين آخرين عاشورای منه دوست دارم پا برهنه باشم تا بعدها پشيمان نشم. » 🎤 راویان: جمعی از دوستان ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 5⃣5⃣ 🇮🇷روحيات دفتر ياداشتی داشت و دلنوشته‌هاش رو توش می‌نوشت. خيلی مسائلی رو داخل دفترچه‌اش نوشته که بعد از شهادتش من اون‌ها رو ديدم و پی به خلوت و روح معنوی سيد بردم. تهران می‌رفتيم مهمانی، نيم ساعت بعد می‌رفت! می‌گفتيم: « سيد کجا؟ » می‌گفت: « فلان جا يادواره شهداست بايد برم. حيفه اينجا برنامه‌هاشون خوبه. » از مراسم که برمی‌گشت، می‌گفت: « جاتون خالی مراسم معنوی خاصی بود. » چند بار پيگيری کرد و با بچه‌های سپاه رفت تو منطقه‌ی مرزی‌ پاوه. با اين که بسيجی نمی‌بردند، اما برای سيد کار نشد نداشت. رفقاش می‌گفتند: « سيد شب‌ها و زمان‌های خاصی می‌رفت سنگرهای مناطق مرزی، گوشه‌ای خلوت می‌کرد و گريه می‌کرد. » داوطلبانه پست نگهبانی می‌داد. گاهی اوقات به زور می‌آوردنش عقب. عاشق اين طور مناطق بود. بوی شهدا رو تو اين مناطق حس می‌کرد. وقتی که برگشت با شور و هيجان تعريف می‌کرد. نسبت به بچه‌های جبهه وجنگ احترام خاصی داشت. قبل از اعزام به سوريه می‌گفت: « دوست دارم برم عراق بجنگم. » خيلی پيگير شد اما شرايط مهيا نشد. از شهادت و گمنامی شهيد مهدی باکری برامون می‌گفت. اين که مهدی باکری در گوشه‌ای از وصيت نامه‌اش نوشته بود: « دوست دارم پيکرم برنگرده تا يک وجب از خاک اين دنيا رو هم اشغال نکنم. » دوست داشت مثل مهدی باکری گمنام باشه. به من می‌گفت: « وقتی من شهيد شدم هر وقت ميای سر مزارم درسته که نمی‌تونم جلو پات بايستم، اما خوشحالم که خاک پای رفيق هستم. » تکه کلام معروفی رو داشت هميشه می‌گفت: « تا يار که را خواهد و ميلش به که باشد. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
قسمت‌های ۵۱ تا ۵۵ کتاب زیبای
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 6⃣5⃣ يک بار رفتيم طلائيه. سيد شب تنها تو منطقه موند.‌ صبح بود که برگشت. حال و روز خاصي داشت. اشک چشمانش جاری بود. گفتم: « سيد تا الان کجا بودی؟ » گفت: « حاجی شب رو تنها رفتم تو منطقه ببينم چندمرده حلاجم. تاريکی شب هراس‌آور بود. ترس وجودم رو گرفت. اونجا فهميدم مرد جنگ بودن كار هركسی نيست. » بعد ادامه داد: « من خيلی از خدا و امام‌زمان (عج) دور هستم که ترس بر من غلبه داره، الان فهميدم که نمازهام فايده نداشته! حالا حالاها بايد روی خودم کار کنم تا لياقت رفتن رو پيدا کنم. » سيد از نوجوانی نسبت به رعايت مسائل شرعی‌اش خيلی مقيد بود. يک بار با سيد داشتيم از کوچه‌ای رد می‌شديم، از بالای ديوار منزلی آلبالوهای سرخ رنگی بيرون زده بود. من هوس کردم، دست درازی کردم، سيد ممانعت کرد، اما گوشم بدهکار نبود. با کمک دوستم مشغول چيدن ميوه‌ها بودم. يک‌دفعه دستی سنگين بر صورتم نشست! صاحب منزل بود. تا به خودم بيام چند تا کشيده‌‌ی آبدار خوردم. بهش گفتم: « سيد وصيتی‌نداری، نمازی، روزه‌ای؟ » گفت: « من حتی يک روز نماز و روزه قضا ندارم. خيالم راحته، مادرم ما رواز کودکی اهل نماز و روزه تربيت کرد. » يک‌بار حرف خيلی سنگينی به من زد كه هنوز هم باورش برای ما مشکله. به من گفت: « محمدرضا من ۱۵ ساله که نماز صبحم قضا نشده. » من تو ذهنم حساب کردم. ديدم سيد ۲۹ سالش بود. دقيقا هيچ نماز قضايی نداشت. برايم عجيب بود. اين حرف عجيب سيد در مورد نماز صبح، بارها مرا به فكر فرو برد. ما هرشب ساعت‌ها برای تماشای فيلم و فوتبال و... مقابل تلويزيون می‌نشينيم، حتی گاهی تا ديروقت در هيئت‌ها می‌مانيم بی‌آنكه به قضا شدن نمازصبح خودمان توجه داشته باشيم. بعد ادعای پيروی از راه و رسم شهدا هم داريم! بعدها در جايی خواندم: « شخصی به نزد امام صادق علیه السلام آمد و برای يك سفرتجاری، استخاره كرد. استخاره بد بود. اما آن شخص به سفر رفت و سود خوبی به دست آورد. در بازگشت به نزد امام آمد و ماجرای خود را بيان كرد. امام صادق علیه السلام در جواب اين شـخص فرمود: " يادت می‌آيد كه در فلان منزل، به علت خستگی ، نمازصبح شما قضا شد؟ اگر خداوند دنيا و آنچه در آن است را به تو داده بود، جبران آن خسـارت (قضا شـدن نماز صبح) نمی‌شـد. " جهادبانفس/ ج۱/ص ۶۶ » 🎤 راویان: حجت‌الاسلام زارعی، غفاری و دوستان شهيد ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 7⃣5⃣ 🇮🇷 قم امام صادق علیه السلام فرمودند: « براستی که برای ما حرمی است و آن شهر مقدس قم است. بزودی زنی از فرزندان من در آنجا دفن می‌شود که نامش فاطمه علیهاالسلام است که هر کس او را زيارت کند بهشت بر او واجب می‌گردد. » آيت‌الله‌العظمی مرعشی‌نجفی نيز از مكاشفه پدر گراميشان در نجف می‌گويد: « اميرمؤمنان به پدرم فرمودند: اگر می‌خواهی ثواب زيارت حضرت زهرا علیهاالسلام را داشته باشی به زيارت فاطمه‌معصومه درقم برو. » سيد عاشق زيارت بی‌بی حضرت معصومه علیهاالسلام بود. گاهی اوقات حتی با پيکان‌وانت می‌رفتيم قم زيارت. می‌گفت: « اينجا ما مهمون حضرت معصومه علیهاالسلام هستيم. همون طور که خودشون ما رو دعوت کردند، خودشون هم از ما پذيرائی می‌کنند. چه از لحاظ روحی و چه غذا و... اينجا تمام رزق وروزی ما دست بی‌بی‌ هستش. حال معنوی هم که به ما دست ميده، همش از طرف خانم جان است. » چند سالی بود که شب‌های قدر رو می‌رفت حرم حضرت معصومه علیهاالسلام. بعدازظهر از همدان حرکت می‌کرديم و برای افطار اونجا بوديم. نزديک اذان مغرب حرم بی‌بی صفای خاصی داشت. صدای ملکوتی اذان، کبوترهای حرم، حوض وسط صحن و... افطار رو در حرم حضرت معصومه علیهاالسلام می‌خورديم، خيلی لذتبخش بود. زيارت دلچسبی رو انجام می‌داديم. بعد از افطار و شام مختصر، می‌رفتيم برای مراسم شب احيا. سيد حال قشنگی داشت. صدای الهی‌العفو او هنوز تو گوشم هست. نماز و زيارت و قرآن به سر گرفتن‌ها و مناجات‌های با صفائی رو کنار حرم بی‌بی حضرت معصومه علیهاالسلام تا صبح داشتيم. اون شب نيز سيد مناجات‌های قشنگی داشت. صبح هم می‌رفتيم مزار شهدا، بخصوص شهيد زين‌الدين رو زيارت می‌کرديم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 8⃣5⃣ يک بار تصميم داشتم با يکی دوتا از رفقا برم قم. تو خيابون داشتم می‌رفتيم که صدای بوق موتور من رو به سمتی چرخوند. آقا سيد ميلاد بود که من رو صدا زد. آمدم كنار و توقف كردم. سلام واحوال پرسی کرديم، گفت: « چه خبر؟ » گفتم: « والله می‌خواييم بريم قم، ميای؟ » باتعجب گفت: « راست ميگی؟ خدا شاهده بعد از تمرين باشگاه، هوس زيارت کردم. رفتم دوش بگيرم گفتم بذاريه غسل زيارت هم بکنم، ان‌شاءالله خدا خودش جور می‌کنه. نيم ساعت نشد خدا صدايم رو شنيد. » قم که می‌رفتيم ما رو به مجالسی می‌برد که من می‌موندم، سيد اينها رو از کجا بلده؟ تو کوچه پس کوچه‌های قم می‌رفتيم مجالس خصوصی روضه. يادمه نماز آيت‌الله بهجت رفتيم. يک بار سالگرد شهيد زين الدين بود. سيد گفت: « بريم هم زيارت بی‌بی، هم يادواره آقا مهدی برسيم. » با وانت راه افتاديم و رفتيم. پدر شهيد زين الدين اومد صحبت کرد و بعد از زيارت برگشتيم. سيد از همدان تا قم فقط به عشق شهدا و اهل بيت علیهم‌السلام با هر سختی که بود می‌رفت. يک بار روز عاشورا بود که از مشهد برمی‌گشتيم، تصميم گرفتيم بريم قم زيارت. نزديکی‌های قم بوديم که اذان ظهر رو دادند. به پيشنهاد دوستان و سيد قرار شد نماز ظهر عاشورا رو اول وقت بخونيم. با اين که تو بيابون بوديم ماشين رو کنار زديم. بعد از اين که وضو گرفتيم و جهت قبله رو پيدا کرديم، از بين جمع سيد رو به عنوان پيش نماز انتخاب کرديم. قبول نمی‌کرد. اکراه داشت اما با اصرار ما نماز ظهر عاشورا رو تو بيابون به امامت سيد خونديم. حال عجيبي داشت. تو دل کوير، زير تيغ آفتاب، تشنگی، گرسنگی و... به ياد لب‌های خشک اربابمون دل‌هامون حسابی وصل شد. شايد يکی از بهترين نمازهای عمرمون رو در بهترين فضايی که تداعی کننده‌ی روزعاشورای آقا اباعبدالله علیه السلام خونديم. بعدها که به اين نماز فکر می‌کردم چيزی غير از اين انتظار نداشتم. تو جمعی که سيد باشه و اين‌طور با اربابش عشق بازی کنه، همه حال معنوی خواهند داشت. 🎤 راوی: مجید قره‌خانی ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 9⃣5⃣ 🇮🇷 توصيه شنيده بودم سيد تو اردوگاه شهيد درويشی خادم‌الشهداست. من همراه چند نفر از دوستان رفته بوديم راهيان‌نور. به پيشنهاد رفقا رفتيم اردوگاه تا سيد رو هم با خودمان ببريم بازديد مناطق. شام رو که خورديم سيد با همون شوخ طبعی هميشگی‌اش گفت: « بچه‌ها برای اين که شامتون حلال بشه بايد کمک کنيد. نفری يه دونه غذا خورديد بايد کمک کنيد غذای صد نفر رو درست کنيم!! » اصرار کرديم باهامون بياد مناطق، گفت: « نمی‌تونم کارهامون خيلی زياده، اينجا رو نمی‌تونم ول کنم، الان خدمت به زائرين شهدا برای من مهمترين وظيفه است. » از ما اصرار و از سيد انکار. آخرش گفت: « شما چهار نفر از من ناراحت بشيد بهتر از اينه که من اينجا رو رها کنم و زائرين شهدا اينجا اذيت شوند. اون وقت شهدا از من دلخور ميشن. » شب روتو اردوگاه بوديم، نمازرصبح رو که خونديم، سيد همراه با ساير خادمين شهدا، صبحانه‌ی زائرين رو تقسيم کردند. بعد از نماز صبح سيد گوشه‌ای نشسته بود و چيزهايی روی کاغذ ياداشت می‌کرد. بعد اومد به سمت من و گفت: « اين کاغذ رو همراهتون داشته باشيد. » گفتم: « چيه؟ » گفت: « بگير به دردت می‌خوره. » برگه رو که گرفتم چشمام گرد شد. توصيه‌هايی به شرح ذيل برای استفاده‌ی بهتر از مناطق برای ما نوشته بود. بسم رب الشهدا و الصديقين. ۱-شوخی کمتر، استفاده بيشتر. ۲-گفتن ذکر در راه ۳-تنها بودن در مناطق. (بارها دوستان و رفقا شاهد تنهايی سيد در مناطق بودند که چطور عاشقانه با شهدا خلوت می‌کرد.) ۴- حداقل يک ساعت در مناطق ماندن. ۵- پيوستن به راوی‌ها ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 0⃣6⃣ برای روزهای حضور ما در مناطق هم برنامه ريزی کرده بود: روز اول: دوکوهه و شرهانی. روز دوم: فتح المبين. بعد يادمان شهيد اسکندرلو، فکه، کانال کميل؛ چزابه، بيمارستان صحرايی امام حسن علیه السلام، دهلاويه، هويزه. روز سوم: هويزه، منطقه هور، طلائيه، پاسگاه زيد، (منطقه عملياتی رمضان و کوشک)، شلمچه، کربلای، خرمشهر، اروند کنار و منطقه‌ی عملياتی فاو... يه روز برای تعمير منزلمون يه کيسه کچ می‌‌خواستم. رفتم سراغ سيد از ساختمانی که داشت کار می‌کرد يک کيسه کچ برداشتم. با شناختی که از سيد داشتم اصلا انتظار نداشتم که از من پولش رو بگيره!دست کردم جيبم يه تعارفی‌ زدم. با کمال تعجب سيد گفت: « ۴۰۰۰ تومان ميشه! » با اکراه پول گچ رو دادم. نتونستم حرف دلم رو نزنم؛ گفتم: « سيد اصلا انتظار نداشتم پول يه کيسه گچ رو از من بگيری؟ مثلا ناسالمتی چند ساله با هم نون و نمک خورديم. » گفت: « مهدی جان، به خدا شرمندتم. من چون شريک دارم، اين مال پيش من امانته. تو که دوست نداری تو زندگيت حق الناس به گردنت باشه؟ » حرف حسابِ سيد جواب نداشت. تشکر کردم و رفتم و خدا رو به خاطر داشتن چنين دوستی شکر کردم. البته بعدها سيد حسابی جبران کرد و من رو چند بار مهمون کرد. يادمه يه بار سر معامله‌ای مبلغی رو سود کرده بود. گفت: « بچه‌ها اين پول سهم همه‌مون هست. » باهم رفتيم همه‌ اون پول رو برای ما خرج کرد. سيد به ما توصيه می‌كرد كه هيچ وقت به خاطر شرم، مسائل ديني خودتون رو تأخير نياندازيد. سيد گاهی اوقات با پدرش می‌رفت سرويس. بار می‌بردند به شهرهای مختلف. يه روز به من گفت: « من هيچ وقت تو مسائل شرعی با هيچ کس تعارف ندارم. هر جا ببينم که مسئله‌ای به ايمانم ضربه ميزنه جلوش می‌ايستم. يه بار تو مسير جاده احتياج به حمام پيدا کردم. ديدم نماز صبحم ممكنه قضا بشه، رفتم پشت کاميون تو سرما غسل كردم. » بعد می‌گفت: « باور کنيد وقتی آب سرد رو می‌ريختم انگار آب گرم بود! اصلا احساس سرما نکردم. چون فکر می‌کردم کارم برای رضای خداست و همين برام لذتبخش بود. » 🎤 راوی: مهدی صمدی ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم