🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 0⃣9⃣4⃣ به هر تقدیر پای ما به خیاط خانه باز شد. بعد از دوخت و دوز لباس های جدید، روپوش و شلوار و مقنعه ای را که دو سال امانتدار تن و بدنمان و نگهدار آبرو و حیثیتمان بودند بوسیدیم و به کوله پشتی اسارت سپردیم البته با وجود گذشت دوسال از اسارتمان هنوز دوست نداشتیم، لباس اسارت به تن کنیم اما روپوش نو را به فال نیک گرفتیم تا شاید با پایان جنگ و بوی خوش آزادی همراه باشد . دو روز بعد از اینکه هیأت صلیب سرخ اردوگاه را ترک کرده بود، لوسینا با چهره ای شاد و خندان همراه با چمدانی بزرگ تر از چمدان قبلی آمد . توان حمل چمدان را نداشت اما اجازه نمی داد کسی دیگری هم آن را حمل کند. با شوق و ذوقی بیشتر از دفعه قبل گفت: " با کمک یک زن عراقی برایتان چادر مشکی خریدم اما نمی دانم چطور می توانید از این پارچه استفاده کنید ! " پارچه مشکی را که دیدیم کلی خندیدیم و لوسینا که از خنده ما خیلی خوشحال شده بود پرسید: " این همان چیزی است که شما می خواستید؟ " خنده ما بیشتر از بابت بد جنسی عراقی ها بود. او حتما می دانسته پارچه چادری یا عبایی چیست اما به لوسینا یک پارچه ضخیم مشکی برزنتی نشان داده بودند؛ از جنس پارچه هایی که روی ماشین ها می اندازند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم