🦋🥀 حق با راننده بود.اگر پیر زن وپیر مرد با ما می آمدند،نهایتاً باید آن ها رابه مسجد🕌 جامع می سپردم که آن جا هم شرایط خوبی نداشت.😞اگر خانهً خودشان می ماندند،احتمال زنده ماندن ورسیدگی شان بیشتر بود.😔بااینکه همهُ دلایل می گفت که ماندن آن ها بهتر است،ولی دلم نمی آمد رهایشان کنم.😒راننده به فارسی می گفت:شما به مونین. چرا می خواین بیاین؟به عربی گفتم: مادر شما به مونین همین جا.ما پسرتون رومی بریم بیمارستان.😟شما هم اگه تونستین بعداً بیاین.منظورم این بودکه کسی آن ها را به بیمارستان بیاورد.وبرگرداند🍃.تا از سرنوشت پسرشان مطلًع شوند.آن ها گریه وزاری می کردند که ما می خواهیم بیاییم.پسرمان را کجا می برید. ما هم می خواهیم همراهش باشیم.بگذارید ما هم کشته شویم.😭جان ما که عزیزتر از جان پسرمان نیست.دیگر ماندن ما فایده ایی ندارد.امیدمان از دست رفته. ما برای چی بمانیم.😩به زهرا اشاره کردم، هردوسوار شدیم .ماشین که راه افتاد،پیرزن و پیرمرد که به ماشین چسبیده بودند،به زمین افتادند.🥺راننده به حرکتش ادامه داد.پیرزن چهاردست و پا راه افتاد.بعد بلندشد. می خواست خودش را به ما برساند . ولی دوباره زمین خورد. 🙂انگار این بار دیگر توان بلند شدن نداشت. خودش راروی زمین می کشید.😰منظرهُ رقًت باری بود.ازخودم بدم می آمد.دیگر نمی دانستم چه کسی را لعنت کنم،مسبًبین این چنگ رایا خائنینش را.☹تا به بالای پل برسیم چشم از آن ها برنداشتم .می دیدم چطور گریه وزاری😭 می کنند.پیرزن سینه می زد.به عربی چیزهایی می گفت وتندو تند می آمد.😫ولی وقتی پیر مرد که دست هایش را درهوا تکان می داد.وپشت سرش می آمد،روی زمین افتاد، ایستاد.اورابلند کرد و دیگرمن چیزی ندیدم.🍃چند لحظه بعد جلوی بیمارستان مصدًق بودیم.راننده پیاده شد وچند نفر راصدازد.پتو را پایین کشیدند.من هم سرآن را گرفتم وپایین آمدم. پرستاری که جلوی در اورژانس جسد ها را کنترل می کرد،گفت:همان موقع اصابت به شهادت رسیده.😭به پرستار گفتم:اسمش عبدالرسوله.از اون ور پل آوردیمش .خونه شون تو مِحِرزی یه.پدر ومادرش نابینا بودن.پرستارتمام اطلًاعات را با ماژیک روی لباس شهید نوشت بعد اورا به سرد خانه بردیم و آن را کف سردخانه که دیگر حالت انبار پیدا کرده بود،خواباندیم.خیلی ناراحت بودم.😔به زحمت قدم برمی داشتم.انگار صدها کیلو بار روی شانه هایم سنگینی می کرد.😖چهرهُ عبدالرسول که شبیه پدرش بود با آن دوجوان موتور سوار جلوی چشمانم می آمد. 📚برگرفته از کتاب دا ....‌ 🌱_______🥀 @shahid_aviiny