✍️
#تنها_میان_داعش
#قسمت_دوازدهم
😔دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب
#آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت : «وقتی
#موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست
#مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا
#سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
💔تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست
#داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
🌷حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش
#اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به
#تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
😓آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد : «نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد : «برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند : «دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت : «ما تو این شهر مقام
#امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
😢چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد : «فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به
#سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر
#فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و
#ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت
#کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید : «در جنگ
#جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش
#فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز
#شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
📖روایت
#عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده:
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹