🌱
🔹مدتها بود میخواستم درباره این سنگها بنویسم؛
از برگهای پیچوتاب خورده و گلهای سرخ و زرد.
❤️مادرم گفت دلش میخواهد برای
#آقای_اصغر یک سنگ مزار بگذاریم که بوی او بدهد و هر هفته پایش بنشیند و عقدههای ندیدن صورت ماهش و نبوسیدن گلویش و در آغوش نکشیدنش برای آخرینبار را سبک کند، و من هم میخواستم برای محمد که سنگ و شیشهاش پرشده بود از ترک و شکاف سنگ جدیدی بگذارم که بوی امام رضا (ع) را بدهد.
☺️همان روزها بود که بهمان پیغام دادند.
طراح سنگ حاج قاسم گفته بود اگر ما بخواهیم او پای کار است.
به مادرم که گفتم برقی توی چشمهایش نشست و فهمیدم که او هم دلش را همین را میخواهد.
⏱نمیدانم چندساعت طول کشید که لابلای مزار شهدا چرخ زدیم و لالهها و کبوترها و گنبدهای روی سنگهایشان را زیرورو کردیم تا طرح خودمان را پیدا کنیم اما راستش هیچکدامشان همانی نبود که میخواستیم.
چیزی که مخصوص خود خودشان باشد.
✔️از بس قطعات گلزار شهدا را بالا و پایین کرده بودیم، پاهایم درد میکرد. با خودم گفتم چُرت کوتاهی شاید حالم را کمی جا بیاورد.
💫چشم روی هم گذاشتن همان و دیدن دو سنگ سفید که برگهای سبز پیچوتاب خورده از کنارش بالا رفته بود همان.
#آقای_اصغر سنگها را نشانم داد و آن یکی که گلهای سرخ داشت را برای خودش برداشت و گلهای زرد را به نشانه مسمومیت محمد برای او کنار گذاشت...
😔بگذریم که چهها گذشت تا آن دوتا سنگی که خودش نشانم داده بود، بشود همین سنگهایی که توی دل زمین و بالای سر هرکدام جاخوش کردهاند و شدهاند سنگهای اختصاصی خودِ خودشان.
حالا که از کنار مزار هر شهید رد میشوم با خودم میگویم لابد این یکی هم خودش سنگش را نشان مادر، خواهر و یا همسرش داده تا بگوید من از مدتها قبل فکر همه چیز را کردهام....
✍به قلم بانو زینب پاشاپور خواهر
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و همسر محترم
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
✍پیج رسمی ایشان
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊