eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
249 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃کمک‌های مشترکی که به افراد نیازمند داشتیم هم تجربه نابی بود. محبت بین ما دامنه وسیعی داشت. 🍃نمی‌توانم روش‌های مختلف ابراز علاقه محمد در موردم را نادیده بگیرم. این ابراز علاقه به دور از اغراق و با هر بهانه، حتی بهانه‌ای مثل ولنتاین، آن هم از یک روحانی شیرینی زیادی داشت. 🍃اطرافیان هم شاهد این ابراز احساسات‌ها از هدیه دادن‌ها، گل خریدن‌ها، همکاری در کارهای خانه مثل آشپزی و گردگیری و جارو زدن و از همه مهم‌تر ابزار علاقه‌های زبانی بودند. 🍃این‌ها در کنار هم یک زندگی رویایی را برایم رقم زده بود که لحظات سخت و ناراحت کننده‌ای که قطعاً در هر زندگی وجود دارد در مقابلشان بی‌اثر می‌شد یا اجازه نمی‌یافت تا ردی از آثارش در ذهنم بر جای گذارد. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
. رفاقت‌های خاص حاج محمد به توابین شهر محدود نبود و شمار کسانی که مشکلات و گرفتاری‌هایشان آنها را به حاجی پیوند زده، کم نیست. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃من خیلی در مباحث مالی‌شان نبودم و به من نمی گفتند چقدر درآمد دارم. می گفت نمی خواهم شما نگران دخل و خرج باشید. 🍃ولی می دانم که حقوق و حق مأموریت داشتند که دریافت نمی­‌کردند. می گفت می خواهم بماند و پس‌انداز شود تا بتواند مثلا خانه‌ای برای بچه‌ها بخرد. 🍃این مبلغ را من بعد از شهادتشان از سپاه گرفتم. شکر خدا هیچ وقت به سختی مالی نیفتادیم. مخصوصا با به دنیا آمدن دخترها به چشم می دیدیم که برکت به زندگی ما جاری شد. پدر و مادرم هم حمایت‌های مالی از ما می کردند. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
. شهید پورهنگ در تیراندازی و امور نظامی مهارت داشت. دلش می‌خواست به خط مقدم برود و مدام آنجا باشد، اما کارهایی که در لاذقیه شروع کرده بود، ناتمام مانده بود. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃عنایتی که گفتم به بچه‌های شهدا می شود،‌ واقعا هست. تا حالا راجع به شهادت صحبت نکرده­ ایم. یادم نمی­ آید ما برای اولین بار به آنها گفته باشیم که پدرتان شهید شده. 🍃به خواهرزاده‌ام گفته بودند: پدر ما شهید شده، او را داخل یک جعبه خوشگل گذاشته‌اند و با پرچم پوشانده‌اند. 🍃ما چیزی نگفتیم و خودشان موضوع شهادت پدرشان را فهمیدند. من فکر می کردم این‌ها چه درکی از شهادت می‌توانند داشته باشند. وقتی که برادرم شهید شد، یک پسر سه ساله داشت که اسمش محمدحسین است. فاطمه و ریحانه به او می‌گفتند: بابای تو رفته بهشت پیش بابای ما و فرشته شده. حتی مادرم را آرام می کردند. به مادرم می گفتند: گریه نکن، دایی به بهشت رفته و ما باید پیشش برویم. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
💠 آه از غمی که تازه شود با غم دگر.‌.. پیش از اینها لاذقیه سوریه به همه مردم لبخند میزد شهری ساحلی که محبوب دل خیلی از سوریها و گردشگران کشورهای خارجی بود اما خیلی وقت است که لاذقیه خسته و رنجیده از اتفاقات جنگ تروریستها است آنقدر که وقتی نام لاذقیه می آید، حال زینب پاشاپور دگرگون می شود... گرما، لیوان، آب، مسمومیت ترور بیولوژیک و شهادت بخش کوچکی از آن چیزی است که از لاذقیه سوریه برای او و ریحانه و فاطمه دوقلوهای به یادگار مانده از شهید محمد پورهنگ تداعی می شود‌. یادآوری از روزگاری که در ۳۰ کیلومتری منطقه جنگی صدای توپ و تفنگ را در کنار دوقلوهایش به وضوح میشنید اما خودش آن را با جان و دل پذیرفته بود و همراه همسرش شده بود تا پای اولین قول و قرارهای زندگی مشترکشان بماند. قول و قراری که نهایتش همان شد که محمد پورهنگ همیشه دلش میخواست شهادت اما این روزها او راوی رشادتهای نه فقط پدر دوقلوهایش که راوی خاطرات صمیمی ترین دوست همسرش یعنی برادرش هم هست.... 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 آه از غمی که تازه شود با غم دگر.‌.. #قسمت_اول پیش از اینها لاذقیه سوریه به همه مردم لبخند میزد شه
💠 آه از غمی که تازه شود با غم دگر.‌.. محمد پورهنگ طلبه بود طلبه ای جوان، اما چهره و شناخته شده در آن طرف مرزها، جایی در میان خانه های کشور جنگ زده سوریه. طلبه ای که آرزویش بود یکی باشد مثل شهید اندرزگو؛ مثل او جوان و فعال. مبلغی که دوست داشت همراهی تمام و کمال خانواده اش را هم در این مسیر داشته باشد که داشت. دوست داشت آخر و عاقبتش هم مثل شهید اندرزگو باشد؛ شهید شود که همین هم شد. از آن روزها و از آن آرزوها بیشتر از چند سال گذشته است و آرزو به واقعیت تبدیل شده است. اما زندگی مشترک چهار سال و هفت ماهه زینب پاشاپور در کنار طلبه جوان با شهادت و ترور بیولوژیک به پایان نرسید؛ او هنوز هم با محمد پورهنگ با نوشته هایش، با حمایتهایش و با تفکراتش زندگی می کند... حالا فاطمه و ریحانه چند ماهه آن روزها ۹-۱۰ ساله شده اند و با خاطرات پدرشان و هدیه هایی که مادرشان از طرف پدر برایشان میخرد بزرگ میشوند. اما هرچه از پدر خاطرات محو و کمرنگی دارند دایی شان را به خوبی به خاطر دارند؛ کسی که از هزاران کیلومتر آن طرفتر و جایی که خودشان هم چند ماهی از روزهای کودکیشان را آنجا گذراندند با او تماس تصویری میگرفتند و برایش از شیرین کاریهایشان میگفتند. اما هنوز ۵ سال نشده که دایی شان هم همسفر پدر شده است و آنها مانده اند و خاطراتی از دایی و پدری که روزهای جوانیشان را در شهرهای سوریه گذرانده و هوای آنجا را به هوای دفاع نفس کشیده اند.... 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
. وقتی ما به حاج اصغر رسیدیم حال روحی خوشی نداشت. سیاه‌پوش رفیق عزیزتر از برادرش شده بود و زیاد با کسی حرف نمی‌زد. از بچه‌ها شنیدیم که حاج اصغر رفاقت دیرینه‌ای با شهید محمد پورهنگ داشته. از بچگی با هم بزرگ شده بودند و بعداً محمد پورهنگ شده بود داماد خانواده پاشاپور. یعنی شوهر خواهر حاج اصغر. رابطه حاج اصغر و محمد پورهنگ از برادر نزدیک‌تر بود و داغ محمد از داغ برادر سنگین‌تر. اما حاج‌اصغر همان‌طور که با کسی در این باره حرف نمی‌زد گریه و عزاداری هم نمی‌کرد. حتی برای مراسم خاکسپاری و ختم شهید پورهنگ به ایران برنگشت که یگان در عملیات زمین نخورَد. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
💠 هیچ وقت نگفتم نرو باید سر قولم میماندم.... زینب پاشاپور از قول و قرار بینشان میگوید از آن راهی که همان اولین روزهای زندگی مشترک هم برایش روشن بود گفته بود من از هر فرصتی برای تبلیغات استفاده میکنم. و همین تک جمله آن چیزی بود که زینب پاشاپور باید در موردش تصمیم میگرفت که میتواند چنین زندگی متفاوتی را با یک طلبه جوان آغاز کند یا نه اصلا هر فرصتی یعنی چه؟ فرصتی که برای محمد پورهنگ به معنای فراهم شدن موقعیت خدمت رسانی و تبلیغ تشیع در لاذقیه سوریه بوده است. سال اولش اما تنها بود بچه ها سه ماهه بودند و سوریه سرد و شرایط برای همراهیاش با بچه کوچک فراهم نبود. اتفاقی که در سال دوم تکرار نشد و محمد پورهنگ دومین سال حضورش در سوریه را به همراه خانواده اش آغاز کرد. همسر شهید پورهنگ میگوید او به تنهایی رفتن و جهاد یک نفره راضی نبود؛ دلش اندرزگو بودن را میخواست؛ دلش میخواست با همه دارایی اش در این مسیر باشد. همین هم شد و همه داراییهای محمد پورهنگ یعنی همسر و دو دختر دوقلویش او را در لاذقیه سوریه همراهی کردند؛ دوماهی که نشده است حسرت و نمانده است در دل زینب پاشاپور که چرا نرفتم و چرا کنارش نبودم.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. عنوان «شهید» یک عنوانی است که نباید از آن آسان عبور کرد. در کلمه‌ی «شهید»، مجموعه‌ای از ارزشهای دینی و ملّی و انسانی نهفته است... امّا مسائل دینی؛ اوّلین چیزی که شهید به یاد انسان می‌آورد، جهاد فی‌سبیل‌الله است؛ شهید در راه خدا حرکت کرده، مجاهدت کرده، به شهادت رسیده. شهید مظهر ایمان صادق است: صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَه (آیه ۲۳، احزاب) این همان «قَضىٰ نَحبَه» است؛ مظهر صداقت است، مظهر عمل صالح است. چه عملی اصلح از رفتن در راه خدا و تقدیم کردن همه‌ی وجود خود، همه‌ی هستی خود به این راه؟ ایمان صادق، عمل صالح. این جنبه‌ی دینی که حالا در همین کلمات کوتاه، دنیایی از معارف نهفته است. معارف ملّی؛ شهید و شهادت از جمله‌ی چیزهایی است که هویّت ملّی را برجسته میکند و رتبه‌ی هویّت ملّی را بالا میبرد. بیانات رهبر معظم انقلاب📝 ۱۴۰۱/۰۸/۰۸ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
💠 نفوذ معکوس همه ایرانیها برای چه سوریه به میروند؟ برای کار نظامی و دفاع اما محمد پورهنگ در قامت یک طلبه نوع دیگری از دفاع را در لاذقیه اجرایی کرده بود دفاعی از نوع تبلیغ و امر به معروف... خانم پاشاپور می گویند: همسر من طلبه بود؛ روحیه طلبه ها با فعالیتهای تبلیغاتی و کارهای فرهنگی همخوانی دارد. کاری که مصطفی چمران در لبنان انجام داد و محمد پورهنگ در سوریه رسیدگی به ایتام و خانواده های جنگ زده فعالیتهای بهداشتی و درمانی و آموزشی تقویت روحیه معنوی و هر آن چیزی که ساکنان یک منطقه جنگ زده به آن نیاز دارند. کارهایی که هرکسی آنها را انجام بدهد شناخته میشود و علاقه مندانی را در جمع پیدا میکند برخی از مردم به خاطر همین تبلیغات و رفتار خوش همسرم به منش او و به تشیّع علاقه مند شدند و حتی تغییر مذهب دادند اتفاقی که به مذاق خیلیها خوشایند نبود؛ آنقدر که باعث شد به مسمومیت او و ترورش بیندیشند. میدانید برخی افراد سوری در ابتدای جنگ به جبهه دشمن رفته بودند و به آنها کمک میکردند افرادی که یکی از خطرناکترین گروههای معاند به حساب می آمدند. آنها بر منطقه شناخت کافی داشتند و خطرشان از خارجیها بیشتر بود. افرادی که برخی از آنها با گذشت زمان متوجه اشتباهشان شدند و تصمیم به برگشت به عقب گرفتند. آدمهایی که با نفوذ محمد پورهنگ در جبهه دشمن، یکی یکی به صف ارتش سوریه برگشتند و خب چه دلیلی مهمتر از این اتفاق برای از میان برداشتن این طلبه جوان محبوب؟ نیروهای دشمن فهمیده بودند که یک ایرانی در لاذقیه به واسطه کارهای فرهنگی در حال تبلیغ تشیّع است... طلبه 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
. بی سبب نیست که آدم عاشقه امام رضا علیه السلام میشه. یادمه کوچکتر که بودم هر موقع داداش محمد میخواست بره امام رضا برا خداحافظی همیشه دست پدر و مادرم و بوس میکرد و به من هم یاد میداد که اینکار و بکنم و هروقت منم میخواستم برم پابوس اینکار و میکردم. خیلی لذت بخش بود، معتقد بود اگه اینکار رو کنی امام رضا علیه السلام ویژه تحویلت میگیره یادش بخیر وقتی باهم می رفتیم مشهد واقعا عینه کفه دستش تمام حرم و بلد بود حتی دیوارها هم نشونه هایی داشت ما رو میبرد اونجا نشون میداد. رو دیوار ورودی یکی از درها رویه سنگ مرمر بصورت طبیعی اسم محمد نوشته شده بود یه مقدار اون طرف روی یکی از سنگها نقشه کفه دستی به حالت دعا به سمته گنبد امام رضا علیه السلام بود. تمام دوستانی که با شهید محمد پورهنگ رفته بودن مشهد این خاطرات رو میدونن همه چیز تو حرم براش قشنگ بود یادش گرامی و روحش شاد.... محب و محبوب (ع) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
💠 آن یک ماه هوا گرم بود؛ محمد پورهنگ هم تشنه.... یکی از نیروهای نفوذی دشمن که اهل سوریه و مدتی از همکاران همسرم بود، لیوان آبی به او تعارف میکند که سمی بوده است. ظاهرش با دیگر لیوانهای آب همیشگی فرقی نداشته اما باطنش آن چیزی بود که توانست رفته رفته حال محمد پورهنگ را بد کند. تب تهوع ضعف و سردرد و سرگیجه و نهایتا خونریزی معده علائمی که خانواده پورهنگ را با تشخیص پزشک راهی ایران و تهران کرد. اما آب آلوده به سم با محمد پورهنگ کاری کرد که در کمتر از یک ماه به شهادت برسد. زینب پاشاپور میگوید: تمام لحظه های آن یک ماه به شهادتش فکر میکردم به این که لحظه به لحظه او به آرزویش نزدیک میشود و من هم به از دست دادنش انگار برای خیلیها شهادت از یک لحظه شروع میشود و مابقی اش به سوگ و غم و صبر روزهای بعد از شهادت میگذرد. اما ماجرای شهادت برای خانواده پورهنگ تنها برای این چند سال اخیر و حتی برای روزهای بعد از شهادت نبوده و هر روز منتظرش بوده اند. خانم پاشاپور میگوید: همسرم خواب شهادتش را دیده بود و من میدانستم که چقدر دوست دارد خوابش تعبیر شود. اما این فرق داشت؛ این که هر دقیقه و هر ساعتی از روز که میگذرد به شهادت فکر کنی فرق داشت. فرق میکند که ببینی به اتفاقی بزرگ اما سخت نزدیک میشوی حالش طوری بود که هر لحظه اش بهتر از یک ساعت بعدش بود و ساعت به ساعت بدتر میشد و تحلیل میرفت و بالاخره به آرزویش رسید.... 🍃 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
💠 صبر این روزها از حال و روز همسران شهدا بعد از شهادتشان زیاد شنیده بود؛ شنیده بود که غم عجین شده ای با حال خوب و البته صبر غریبی دارند اما حالا که همانجا ایستاده و همسر شهید است آن را بهتر از همیشه تجربه کرده و درباره اش میگوید: "میدانید درباره چه چیزی حرف میزنم؟ درباره نوع عجیبی از نگاه اهل بیت به من و از آن مهمتر به دخترهایم..." اما روزهای بعد شهادت محمد پورهنگ برای همسرش در دنیای نوشتن و نویسندگی گذشته است؛ گفتن و نوشتن از هرآنچه که در این سالهای کم از زندگی مشترکشان دیده و شنیده و میداند انگار مرور خاطراتش مرهمی برای غم و سختی این روزهای بدون او است... میگوید: "برای این که بچه هایم با اسم پدرشان با مرور خاطراتش بزرگ شوند میدانید داغ شهادت در دل بازمانده ها هر روز بیشتر میشود نه آرام میشود نه حتی کم و فراموش شده اما فکر به آن آخرهایش خیلی دلگرم کننده است این که در پس این روزهای بدون ،او قرار است چه شیرینی تمام نشدنی نصیب همه مان شود" لحنش مقتدر است و از ته دل به نظر میرسد این روزها من چیزی را میبینم که کسی آن را نمیبیند. شبیه شعار به نظر میرسد ولی نیست او از نوع خاصی از ارتباط با همسرش حرف میزند؛ ارتباطی که قطع نشده و فقط مدلش عوض شده است: "من هنوز حضورش را احساس میکنم؛ حمایتهایش را در زندگی خودم و دخترهایم میبینم کارهایی که واقعا انجامش از عهده آدمهای زمینی خارج است. و خب کار چه کسی میتواند باشد جز پدر فاطمه و ریحانه؟" 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حاج محمد همیشه برای انجام کارهای بزرگ، دو رکعت نماز به (س) هدیه می‌کرد [و جواب می گرفت.] 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حکایت آن چینی شکسته چینی که بیفتد و بشکند بندش میزنند اما آن چینی بندزده اگر دوباره زمین بخورد هم ترکهای جدید رویش نقش میبندد و هم زخم ترکهای قبلی دوباره باز می شود. این حکایت تازه شدن غم شهادت برادر زینب پاشاپور برای اوست؛ همان اصغر آقای معروف و مورد اطمینان حاج قاسم که فیلمی از او در بین خیلی از کاربران فضای مجازی دست به دست شد و اصغرآقا در بین مردم شناخته شد. شهادت اصغر پاشاپور ، جای خالی دوست صمیمی اش را دوباره در دل خواهرش زنده کرد؛ رفیق گرمابه و گلستان محمد پورهنگ که واسطه ازدواج دوست صمیمیش با خواهرش بوده است رفاقتی که در شکلی دیگر ادامه پیدا کرده است و دایی ریحانه و فاطمه یک ماه بعد از شهادت سردار سلیمانی به شهادت رسید. حالا جمع دونفره ریحانه و فاطمه سه نفره شده است و آنها همه چیزهایی را که بلد هستند به پسر سه ساله اصغر آقا یاد دادند... میگفتند بابای تو هم رفته بهشت؛ پیش بابای ما @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
انگار اصغر آقا دلش برای دوست صمیمی اش تنگ شده بود؛ خوابش را دیده بود. فکر میکرد جا مانده است... بعد از شهادت سردار احساس جاماندگی اش بیشتر هم شد اما بالاخره خودش را به آنها رساند. حالا دوستی محمد پورهنگ و اصغر پاشاپور همچنان ادامه پیدا کرده است... میدانیم که حالشان خوب است؛ میدانیم که هردوشان به آن چیزی که دلشان میخواسته رسیده اند و این تنها چیزی است که پذیرش جای خالی همسر و برادر را برای مادر ریحانه و فاطمه کمی آسان تر کرده است.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃خیلی شوخ طبع بود. معتقد بود هرچه سخت بگیری، سخت هم می گذرد. آن قدر با همه شوخی می کرد و همه را می خنداند که همه از بودن با او لذت می بردند. مصداق حدیث معروفی که مومن شادی اش در چهره اش است و اندوهش در دل. ☺️طوری شوخی می کرد که کسی دلگیر نشود. اگر هم شوخی اش باعث ناراحتی دوستی می شد، تلاشش را می کرد تا از دل او دربیاورد. اصلا بعضی ها بخاطر همین روحیاتش با او دوست شده بودند. یک شوخی شده بود باعث یک دوستی عمیق و چند ساله. شنیده بودم معمولا انسان های شاداب و خندان باهوش ترند. به چشم می دیدم وقتی مثلا با دوستی شروع به شوخی می کرد، آن قدر می گفت و می گفت که طرف مقابل تسلیم می شد. 🏳 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃فقط یک چیز باعث شد اینها از این دنیا دل بکنند اینکه به نظرم همه این شهدا نوعی از خودگذشتگی داشتند، این ایثار در زندگینامه همه اینها وجود دارد که هم میهنان و بشریت برایشان مهم بود. 🍃حاج محمد حتی جوان تر هم که بود این ابعاد انسانی برایش پررنگ بود. یادم است زمستان سردی بود و خانواده برایش کاپشن خوبی گرفته بودند بیرون رفت و وقتی برگشت همراهش نبود. 🍃بعد از آن ماجرا هم چند روزی به شدت بیمار شد و بعد از چند بار که از او پرسیدیم، گفت یک نفر کارتن خواب دیده است که لباسی بر تن نداشته و او هم کاپشن خودش را دراورده و به او داده بود.... دختربچه یکی از کودکان سوریه است. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🌸🍃 در عملیات دوم در منطقه کن سبا اواخر برج چهار سال نود و پنج، در اتاقی با تعدادی از رزمندگان جمع بودیم جهت آخرین جمع بندی عملیات. بعد خوردن مقدار مختصری شام آنهم در تاریکی، دوستان وصیت ها شون رو گفتند و من نوشتم چون من در پشتیبانی رزم بودم برای ارسال مهمات و سوخت و نیرو و امبولانس. حاج محمد وصیت کرد که من هیچ بدهی ندارم و خمس هم بدهکار نیستم فقط وصیتم این است که هر ساله از هزار تومن تا یه میلیون تومن به یه نفر زائر ابا عبدالله بدهند که به زیارت میرود. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
. به سختی توانست رضایت مسئولان را جلب کند. خیلی تمایل به رفتنش نداشتم. گفت اگر دوست نداری نمی‌روم، اما جواب حضرت زهرا (س) را خودت بده. باطنی‌ام این بود که جایی برود که مفید واقع شود، اما از طرفی دوست داشتم کنارم بماند. یک سال و ۳ ماه سوریه بود. در این مدت هر بار که به مرخصی می‌آمد، در ایران مأموریتی داشت. شهریور که به مرخصی آمد، ما را هم با خودش به سوریه برد. خانه‌ای را اجاره کرده بود. زندگی ساده‌ای داشتیم. در آنجا هم ارتباط خوبی با همسایه‌های سوری‌ برقرار کرده بود. به من می‌گفت : «تا جایی که می‌توانی محبت داشته‌باش و ارتباط خودت را با مردم قطع نکن.» harimeharam.ir @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
. این دو نفر اصول مشترکی داشتند که خیلی به هم شبیه بود. مثلا اصول اولیه مذهبی مثل پرداخت خمس، رعایت حق الناس و موارد ابتدایی در مسائل اعتقادی. روحیاتشان هم خیلی به هم نزدیک بود. من البته قبل از ازدواج به این شباهت‌ها پی نبردم اما مثلا احمدآقا می‌آمد و تعریف می کرد که به فلان جا رفتیم و مثلا اصغر و محمد دست به یکی کردند و فلان کار را کردند. برنامه‌ها و علایقشان با هم هماهنگ بود. اصغرآقا خیلی از محمدآقا تعریف می کرد. مثلا یک روایت یا تحلیل سیاسی را شرح می‌داد و می‌گفت که این را محمدآقا تعریف کرده. مشرق نیوز📲 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
. چند روز گذشته بود، اما هنوز خبری از پیکر اصغر نبود. دوباره پچ‌پچ‌ها و حرف‌های درِ گوشی‌ شروع شده بود و بی‌‌قراری‌های دل من. نمی‌دانستم چرا هنوز برنگشته، تا این ‌که بچه‌ها دوره‌ام کردند. فهمیدم پیکرش افتاده دست دشمن! من تشنه دیدار اصغر بودم. چشم‌هایم آن‌قدر بی‌تاب بودند که شب و روز می‌باریدند ولی دلم نمی‌خواست او را از دامان حضرت زهرا (س) جدا کنم. آخر شنیده بودم شهدایی که برنمی‌گردند، مهمان ایشان هستند... از طرفی راضی نبودم برای دیدن دوباره‌اش چیزی از بیت‌المال هزینه شود.... نشرمجدد به مناسبت و ایام (س) جنات فکه📲 پ.ن: الحمدلله پیکر شهید معزز در همان سال، یعنی اسفند ۱۳۹۸ مبادله و در روزهای قدر سال ۱۳۹۹ تشییع و در قطعه ۴۰ بهشت حضرت زهرا (س) تهران در کنار رفیق شهیدش آرام گرفت... امیدوارم دعاگوی جمیع ما باشند.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
. حاج محمد همیشه برای انجام کارهای بزرگ، دو رکعت نماز به (س) هدیه می‌کرد [و جواب می گرفت.] 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
. ما نخل ولاییم و شهادت ثمر ماست بر جان عدو هر نفس ما شرر ماست چون تیر برآید جگر ما سپر ماست در بحر بلا موج خطر همسفر ماست پیکار جمل نیز گواه دگر ماست هرگز نهراسیم که حیدر پدر ماست... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊