eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
280 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
700 ویدیو
1 فایل
به یاد شهیدان حاج اصغر پاشاپور و برادر خانم گرامی اش حاج محمد پورهنگ حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
سنم به جنگ نمی رسید. گمان می کردم شهدا چطور در یک شب شهید می شوند؟! آیا تمام مسیر را در یک شب طی می کنند. او را که دیدم، فهمیدم از مدت ها قبل برای شهادتش برنامه ریزی کرده بود. سعی می کرد رفتارش را شبیه شهدا کند تا عاقبتش هم مثل آن ها شود... (طلبه) دفاع پرس📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️✨ یه بار تو راه حرم امام رضا (ع) بودیم که نیمه شب رسیدیم قدمگاه. پنج نفر بودیم. همه خواب بودند. محمد منو صدا زد و گفت: آروم بیا پایین. بچه ها خوابن. بیدارشون نکن. بریم یه زیارت و بیایم. داشتیم می رفتیم به سمت قدمگاه. گفت: از کم و کیف این زیارت برای کسی تعریف نکن. ✨قدمگاه خالی از زائر بود. همه،توی چادر و کنار خیابون خوابیده بودند. داشتم فکر می کردم که دیدم حاجی داره گریه میکنه. راه می رفت و با زمین حرف می زد و می گفت: ای زمین شاهد باش ما آقامون رو دوست داریم. گفت:صبر کن. رو کرد به دیوار دستش و گذاشت روی یه آجر و گفت: این آجر اون دنیا شهادت می ده که ما اومدیم اینجا و بهش گفتیم ما امام رضا (ع) رو دوست داریم.😭😭 گفت: ساکت نباش. به این در و دیوار بگو ما آقا رو دوستش داریم. می گفت: تا میتونی بگو آقا دوستت دارم. 🚶‍♂آروم آروم رفتیم تا خود قدمگاه. کنار چشمه دست هاش رو شست و گریه کرد و گفت: آقا با این دست زیاد گناه کردم. تو گناه دستم رو پاک کن. آب رو به صورتش پاشید و گفت: من با این چشمام و با این زبانم و با گوشم زیاد گناه کردم. تو من رو پاک کن. 💔گفت: بهم آبرو بده. آقا تو پاکم کن. بهم گفت تو هم این کار رو بکن. خیلی سبک شدیم و برگشتیم... @shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
سال 80 بود. امتحانات خرداد حوزه که تموم شد، برای اردوی سه روزه با اساتيد و مدیران حوزه به اردوی دماوند رفتیم. محل اسکانمون حوزه دماوند بود. با دوستانمان که برای گشت و گذار به روستاهای اطراف می رفتیم بعضی از رفقا ميوه های درختانی که شاخه هایش از باغ بیرون زده بود تحت عنوان حجم شرعیِ می چیدند و می خوردند. من نمی خوردم متوجه شدم محمد هم نمی خورد. پرسیدم: محمد تو چرا از این ميوه ها نمی خوری؟ همه می خورن. شرع هم که اجازه داده. خیلی دوست داشتم جوابش رو بدونم. گفت:ما که خودمون درست و حسابی نیستیم.(البته از روی تواضع) اینارو می خوریم فردا که ازدواج کردیم رو بچه هامون اثر بد می گذاره. فردای اون روز رفتیم ديدار حضرت "آیت الله جوادی آملی." دوستان این موضوع رو با ایشون مطرح کردند و با ناراحتی شدید ایشون مواجه شدند. فرمودند درسته که شرع اجازه این کار رو داده و لیکن شما طلبه اید و نباید این کار رو می کردید. من هم این عمل شما رو به عهده می گیرم. از محمد خوشم اومد هنوز معلوم نبود که ازدواج میکنه ولی به فکر بچه هاش بود... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند. بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند. من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های فتنه 88 بود. حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد. انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: یا حیدر! جمعیت روبرو حسابی وحشت کردند و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو متفرق کنیم. اون روز خود حضرت حیدر بهمون مدد کرد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🌿 ▪️یکی دو روز مانده بود به عاشورا. دمق بود. کمی با هم حرف زدیم. گفت: ظاهرا جواب خواستگاری منفی است. اِن شاءالله خیر است. از حضرت عباس (ع) خواستم که هرچه خیر است برایم رقم بزند. 🏴شب بود. در حال حرکت به سمت حرم بودیم. رو به حرم دعا کرد و همه چیز رو سپرد به خود حضرت. تلفنش زنگ خورد. شروع کرد به خندیدن. خیلی خوشحال شد. گفتم: چه خبر شده؟ گفت: جواب مثبت رو گرفتم. حضرت عباس (ع) کارم رو ردیف کرد. شروع کرد به گریه کردن. رو به حرم کرد و گفت: 😭آقاجان، من خیلی گنهکارم ولی شما هوای منو دارید. ممنونم. بقیه کارها را هم خودتان ردیف کنید. اِن شاءالله خداوند همسر و فرزندان و بستگان ما را خدمتگذار به اهل بیت (علیهم السلام) قرار بدهد. بعد گفت: از امام رضا (ع) هم خواسته ام به من فرزند دوقلو عطا کند... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌸🍃 🍃تازه می خواست ازدواج کنه. به شوخی بهش گفتم: خیلی دیر جنبیدی. تا بخوای ازدواج کنی و اِن شاالله بچه دار بشی و بعد بچه بعدی دیگه سنت خیلی میره بالا! 🍃یه نگاه بهم کرد. این دفعه هم دوباره مثل همیشه یه حرف زد که کلی رفتم تو فکر. گفت: سید، خدا جبران کنندس. گفتم: یعنی چی؟ گفت: فکر می کنی برای خدا کاری داره بهم دوقلو بده؟ سیدجان، اگه نیت خدایی باشه خدا جبران کنندس. وقتی خدا بهش دوقلو عنایت کرد تازه فهمیدم چی گفته بود... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
ارتباطش روز به روز با امام رضا (علیه السلام) عمیق تر می شد. یک بار از مشهد یه قاب عکس گنبد آقا رو براش خریدم و بهش دادم. زده بود به دیوار خونشون. هر وقت که خونه بود و به موبایلش زنگ می زدم و می گفتم: کجایی؟ می گفت: روبروی گنبد علی بن موسی الرضا (علیه السلام) یه سلام به آقا بده. هرکس که تو عشق امام رئوف غرق شد، شهید شد. نقطه اشتراک تمامی شهدا امام رضا (علیه السلام) بود، که حاجی با اون هوش و ذکاوت و زیرکی که داشت به این درجه رسید... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🌸🍃 🍃یکباری که با حاج محمد توفیق تشرف به زیارت امام رضا(ع) را داشتیم حدود ساعت 12شب رفتیم زیارت. هنگام بازگشت از حرم تو یکی از خیابانهای مجاور حرم زن میانسالی سبزی بسته بندی کرده بود می فروخت. حاجی رفت جلو هرچی سبزی داشت که نسبتا زیاد هم بود خرید و اومد رفتیم محل اقامت که وقتی رسیدیم همه سبزی هارو ریخت تو سطل زباله! علتش رو جویا شدیم حاج محمد گفت: همون اول دیدم سبزیها پلاسیده و موندست اما نیمه شب تو خیابون بخاطر چندتا بسته سبزی مونده بود و این.... امیدوارم روزی شرمنده او و افکار سبحانش نشیم @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🌸🍃 🍃تازه عقد کرده بودم. دستم خالی بود. نه روی این رو داشتم که از کسی پول قرض بگیرم و نه میتونستم به همسرم چیزی بگم. دوست داشتم پولی دستم بود تا توی این مدت برای همسرم سنگ تموم بذارم. 🍃[محمد] یک روز با من تماس گرفت. فهمیده بود ازدواج کردم. بهم تبریک گفت. گفت: امروز پولی به حسابم واریز شد. دنبالت می گشتم. تو الان متاهل شدی و من مجردم. ۷۰ درصد برای تو و ۳۰ درصد برای من. اینم هدیه من به تو... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🌸🍃 🍃با حاج محمد رفته بودیم حرم شهر ری. بعد از زیارت اومدیم تو حیاط. داشتیم به گنبد نگاه می کردیم. گفت: هرچی بخواهی حضرت عبد العظیم بهت میده. گفتم حاجی میخوام مرجع تقلیدمو عوض کنم، نظر شما چیه؟ گفت: مگه از حضرت آقا هم اعلم تر تو این عالم هستی داریم؟ از اون موقع مرجع تقلیدم شد حضرت آقا... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🌱 یه روز که با حاج محمد آقا هم صحبت و همکلام شده بودیم و من هم مشکلی برام پیش اومده بود و درد دل میکردیم ایشان سرصحبت از حضرت عبدالعظیم(ع) را باز کرد و از کرامات ایشان صحبت شد و گفت هرموقع برایم مشکلی پیش آمد محضر این امامزاده و محدث بزرگ رسیدم و هرگز دست رد به سینه ام نزد و سفارش زیارت ایشان را کرد و گفتند محال است از سرسفره حضرت عبدالعظیم دست خالی برگردید... 🍂می درخشد بارگاهش تا فراسوی زمان ریزش باران رحمت بر کویرستان دل 🍂حافظ آیات حق و ناقل علم حدیث روحبخش اهل ایمان حضرت عبدالعظیم 🍂در جوارت حمزه و طاهر بُوَد کز خاکشان می بَرَد ره تا حریم کبریای منزلت @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊