✨چشمهایم را که باز کردم، نگاهم افتاد به هماتاقیهایم. هرکدام روی تختی دراز کشیده بودند و نوزاد کوچکی توی بغلشان بود. پرستار تا چشمش به من افتاد، با نوزادی آمد توی اتاق و رو به من گفت: «بیا! این پسرِ لاغرمردنیتو بگیر.»
✨بعد آرام توی گوشم گفت: «ماشاءالله به گلپسرت. شش کیلو وزنشه! روشو کنار نزن که یه وقت چشم نخوره. انشاءالله خیرشو ببیني.»
😇تو دلم قند آب میشد وقتی به گونههای سرخ و موها و ابروهای بورِ پسرم نگاه میکردم. اسمش را قبلا انتخاب کرده بودیم، توی روضههای حضرت علیاصغر.
🍃بعد از ظهر بود و از بیمارستان برگشته بودیم که حاجعزیز آمد خانه. چشمش که به اصغر کوچکمان افتاد، گل از گلش شکفت. توی خانه گاز نداشتیم. یک آتش درست کرد و بساط قیمه راه انداخت تا بهخاطر به دنیا آمدن پسرمان همه محله را دعوت کند.
#روایت_مادر_معزز_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بچهها وابسته پدرشان بودند و همین که او را زود به زود میدیدند، برایشان رضایتبخش بود. خوبی دیگری [بودن در سوریه] این بود که ما با اصغر روزی دو سه بار تلفنی صحبت میکردیم و این امکان در تهران وجود نداشت.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_بانو_ایمانی_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
اصغر محور همه فعالیتهایش را مسجد قرار داده بود. همیشه میگفت اول مسجد بعد بسیج و هیئت و بقیه کارها. خیلی با داداش رفیق بودیم. با شناختی که از اصغر دارم میگویم دلش برای مستضعفین جهان میتپید.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_برادر_شهید_آقاحمید
@shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
من شجاعت برادرم را به چشم دیده بودم، مهربانیاش را هم، شوخیهای ریز و درشت خواهر و برادری را هم به یاد دارم، همانهایی که گاهی از ته دل میخنداندمان و گاهی تا مرز گریه و قهر و دعوا کارمان را پیش میبرد، اما مرور هیچکدامشان مثل روزهای ندیدن و ماموریتهای پیدرپی و مرخصیهای مختصرش دلم را نمیسوزاند.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
❤️🍃
باز
آینه و آب و سینیِ چای و نبات
باز پنج شنبه
و یاد شهدا با صلوات
🌷مزار مطهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
پسرم هر وقت میخواست به سوریه برود میگفت: «میروم تا مزدم را از بیبی بگیرم. باید یا شهید شوم یا جانباز»
البته حاجاصغر یک بار مجروح شده و به ما هم نگفته بود. یکبار وقتی جورابش را درآورد، زخم پایش را دیدیم. از جای بخیهاش مشخص بود که زخمش را غیرحرفهای بخیه زدهاند طوری که انگار فقط میخواستند جلوی خونریزی زخم را بگیرند.
#روایت_پدر_معزز_شهید
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
او ادامه #حاج_قاسم بود.
نسل بعد از فرمانده، که اگر میماند و ریشهایش سپید میشد
قلب یک ملت به بودنش گرم بود و با رفتنش خون میشد...
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃
باز
آینه و آب و سینیِ چای و نبات
باز پنج شنبه
و یاد شهدا با صلوات
🌷مزار مطهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
این امتیاز اوست؛
که بی مرز عاشق است
دور از وطن حوالی غربت شهید شد...
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔🍃
بوسیدن روی اصغر
حسرتی بود که بر دل مادرش ماند...
#شهید_بی_سر
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🍃
اصغر همیشه وقتشناس بود و انقلابی عمل میکرد. به یاد دارم که در عاشورای سال ۱۳۸۸ وقتی همراه با دسته زنجیرزنان به هیأت برگشتیم متوجه شدم که پسرم به همراه تعدادی از هیأتیها نیستند. با پرسوجو از اینو آن فهمیدم که به قصد مقابله با حرمتشکنان عزای اباعبدالله الحسین (ع) رفتهاند.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_پدر_معزز_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹